جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه ابوعبدالله: (تعداد کل: 918)
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) اصبغ بن زید. از روات است.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) اصبغ بن الفرج بن سعدبن نافع. فقیه مالکی مصری. وفات او به سال 225 ه . ق. بوده است.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) امامی هروی شاعر. رجوع به امامی... شود.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) امیّه بن خالد. محدث است.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) اندلسی (الشیخ الامام...). او راست: کتاب سیف السنه و ضیاءالظلمه. کتاب کنزالمطالب فی الاسماء و الخواص. و کتاب السیف الصارم فی الحکم بین الفئتین فی مسئله الحاتم.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) الانصاری. تابعی است. او از عائشه و از او معاویه بن صالح روایت کند.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) ایلاقی محمد (سید...) ابن یوسف شرف الدین. از مردم ایلاق نواحی نیشابور. حکیمی از شاگردان شیخ الرئیس ابوعلی سینا. وی بدعوت علاءالدین بن فتاح ببلخ رفت و در آنجا در جنگ با گورخان کشته شد.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) بابونی. یکی از شیوخ عرفان است و بروزگار فخرالدولهء دیلمی به شیراز بافاده و تدریس اشتغال می ورزید. وی از طائفه کرد و مولدش بابون قریه به بغداد است. و افسانهء «اصبحت کردیا و امسیت عربیا» را بوی نسبت کنند و گویند وی آنگاه که...
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) باح. محمد بن عبدالله بن غالب اصفهانی. کاتبی مترسل و فصیح بود. وی از اصفهان به بغداد شد و بر بغیانی کاتب فرود آمد و کتاب رسائل خویش را برای فرزندان بغیانی تألیف کرد و این همان رسائل است که آنرا پس از تکمیل، الموصول...
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) بارع حسین بن محمد بن عبدالوهاب دّباس. ادیب و شاعر لغوی نحوی. مولد او به سال 443 ه . ق. و وفات در 524 ه . ق. بود. و صاحب تاج العروس به نقل از تاریخ حلب ابن العدیم نام پدر او را احمد حارثی...
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) بخاری. محمد بن اسماعیل بن مغیره. رجوع به بخاری... شود.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) بدرالدین. رجوع به بدرالدین... شود.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) بدیل بن بشیر خزاعی. از روات حدیث است و ابوداود از او روایت کند.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) البراثی بن ابی جعفر. از مردم براثا قریه یا محله ای از نهر ملک. زاهدی معروف و زوجهء او شاهزاده ای مسمّاه بجوهره یا جوهر که دنیا را ترک گفت و به ابوعبدالله پیوست و در آنوقت مردم آن نواحی هنوز زبانشان بعربی نگشته بود...
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) البراد. از او یزیدبن قسیط روایت کند.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) برقی. یکی از مشایخ عرفا از مردم برقه و ابوعلی کاتب مصری درک صحبت او کرده و او در مائهء سیم میزیسته است.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) البرکانی. محدث است.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) بریدی. یکی از سرداران خلفای عباسی. وی در بصره با بجکم اظهار خلاف کرد. بجکم توزن را بمقابلهء وی فرستاد و توزن در جنگ با ابوعبدالله بریدی شکست یافت و بجکم خود بمقاتله بریدی شتافت و در راه بدست غلامی کرد کشته شد و امارت...
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) بشربن آدم. محدّث است.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) بشربن بکر التنیسی. محدّث است.