ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) بابونی. یکی از شیوخ عرفان است و بروزگار فخرالدولهء دیلمی به شیراز بافاده و تدریس اشتغال می ورزید. وی از طائفه کرد و مولدش بابون قریه به بغداد است. و افسانهء «اصبحت کردیا و امسیت عربیا» را بوی نسبت کنند و گویند وی آنگاه که از بغداد بشیراز رفت امّی و عامی بود روزی ببعض مدارس شیراز درآمد و طلبه ای را به بحث و درس مشغول دید پرسید این سخنان چیست که با هم همی گوئید مرا نیز بدان آگاه سازید طلاّب بخندیدند و گفتند اگر خواهی چون ما از این سخنان باخبر شوی باید رسنی بشب از سقف خانه درآویزی و خویشتن بر آن رسن استوار کنی و تا بامداد این ورد بگوئی: کزبره عصفره. از سلیم دلی وی را این گفته باور آمد و شبانگاه با صدقی تمام خود را بر طنابی از آسمانخانه بیاویخت و کلمات آموخته تکرار کردن گرفت سحرگاهان خداوند تعالی دراثر صفای خاطر او ابواب علوم بر وی بگشود و بر همهء غوامض و مشکلات علوم محیط گشت و بساط درس در آن شهر بگسترد چنانکه علمای بارع بمدرس او حاضر می آمدند و استفادت و کسب علم میکردند و سالها بر این سیرت و سان بپائید تا در حدود اواخر مائهء چهارم به شیراز وفات کرد و هم بدانجا بخاک رفت و قبر وی مزاری مشهور است. نقل است که میگفت: آنرا که عافیت باید گو بمیانه رو و آنرا که عاقبت باید گولب به بد کسان مگشای و آنراکه سلامت باید گو مرد مدارا باش. و باز گفت: بسه چیز مرد آسایش دنیا و آخرت دریابد. ناجستن عیب کسان و دلجوئی دوستان و رافت با محرمان و خویشان.