جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه احمد: (تعداد کل: 3,007)
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن نصر. رجوع به ابونصر قباوی... و احمدبن محمد بن نصر قباوی... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن نصر جیهانی، مکنی به ابوعبدالله. وزیر نصربن احمدبن نصر سامانی صاحب خراسان. او مردی ادیب و فاضل بود. محمد بن اسحاق ندیم ذکر او آورده و گوید: او راست از کتب: کتاب آئین. کتاب العهود للخلفاء والامراء. کتاب المسالک و الممالک. کتاب الزیادات فی...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن نصر القباوی، مکنی به ابونصر. وی در سنهء 522 ه .ق . تاریخ بخارا تألیف نرشخی را از عربی بزبان پارسی ترجمه و اختصار کرد و محمد بن زفربن عمر در سنهء 574 مجدداً آنرابرهان الدین عبدالعزیز از صدور بخارا اختصار و اصلاح کرد....
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن نعمان بن محمد ایجی دمشقی حنفی. اصلاً از مردم ایج یکی از قراء فارس، و جدّ او محمد به سال 920 ه .ق . به دمشق رفته و متوطن شده است. احمد از بزرگان علمای دمشق بروزگار خود بود و از دست سلاطین عثمانی...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن نوح قابسی غزنوی حنفی، ملقب به جمال الدین. او راست: الحاوی القدسی فی الفروع و مؤلف کشف الظنون گوید: در ظهر نسخه ای دیدم که مصنف آن محمد غزنوی است. وفات صاحب ترجمه در حدود 600 ه .ق . بود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن ولیدبن محمد، معروف بولاد. او از خاندان علم است و یاقوت ذکر و ترجمهء پدر و جد ولاد را در معجم آورده است. و کنیت او ابوالعباس است و چنانکه زبیدی در کتاب خود گوید وفات او به سال 302 ه .ق . بوده...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن هارون بردعی، مکنی به ابوالعباس. از عرفای مائهء چهارم هجری است. ابوبکر طاهری و ابومحمد مرتعش را دیده و نسبت به ابومحمد مرتعش رساند. و از کلام اوست که گفته:که از دیدارش منفعت نبری از سخنش سود نخواهی برد. هم از کلمات اوست که...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن هارون رازی دُبیلی مقری حربی. از مردم دبیل موضعی بشام. خطیب وفات او را به سال 370 ه .ق . گفته است. (تاج العروس، در مادهء د ب ل).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن هارون النزلی النحوی. مکنی به ابوالفتوح. او از اقران ابویعلی ابن سراج و از شاگردان ابوالحسن علی بن عیسی الربعی است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن هاشم بن خلف بن عمروبن سعیدبن عثمان بن سلیمان بن سلیمان القیسی القرطبی الاعرج، مکنی به ابوعمر. او از محمد بن عمر بن لبابه و اسلم بن عبدالعزیز و احمدبن خالد سماع داشت و توجه و اعتنائی خاص بعلم نحو داشت و این فن...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن هالهء مقری، مکنی به ابوالعباس. یکی از فضلاء قراء شاگرد ابوعلی الحداد و ابوالعز الواسطی است و مردم بسیار نزد او قرآن درست کردند و او از حافظ اسماعیل بن محمد بن فضل و غانم بن ابی نصر البرجی و جز آن دو سماع...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن هانی الاثرم، مکنی به ابوبکر. وی یکی از صاحبان سنن است. و رجوع به اثرم احمد... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن یحیی بن مبارک بن المغیره العدوی الیزیدی. از عم خود ابراهیم بن یحیی بن مبارک روایت دارد. (روضات الجنات، ذیل یحیی بن المبارک ص775).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن یحیی الجعفی. ابن عقده از او روایت دارد.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن یحیی بلدی، مکنی به ابوالعباس و معروف به ابن الثلاج. از اهل موصل از شهر بلد. او در صناعت طب فاضل و در علم و عمل خبیر و نیکومعالجه و از اجل تلامذهء احمدبن ابی الاشعث بود و سالها ملازمت وی داشت. او راست:...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن یزدادبن رستم طبری نحوی، مکنی به ابوجعفر. وی به بغداد سکونت گزید و خطیب گوید، او به بغداد از نصیربن یوسف و هاشم بن عبدالعزیز دو صاحب علی بن حمزهء کسائی باسناد خود از عبدالله مسعود روایت کرد که او گفت: من قراآت را...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن یزید یتاخی. محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن یعقوب، مکنی به ابوعبدالله و ملقب به بریدی. هندوشاه در تجارب السلف آرد که: او مردی متهور بود و شریف نفس و بلندهمت، در خدمات منتقل میشد و احوال او بعسر و یسر و عزل و تولیت منقلب میگشت تا آخر قوت نفس و...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن یعقوب بن القاص. رجوع به ابن القاص شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن یعقوب الخازن الرازی، مکنی به ابوعلی و ملقب بمسکویه. رجوع به ابوعلی مسکویه یا مشکویه و رجوع بروضات الجنات ص 70 شود. و نیز او راست: فوزالنجاه فی الاختلاف و کتاب الطهاره در اخلاق.