جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه احمد: (تعداد کل: 3,007)
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عربشاه. رجوع به ابن عربشاه شهاب الدین ابوالعباس احمدبن محمد... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عطاءالله اسکندرانی. او راست: مفتاح الفلاح فی ذکرالله الکریم الفتاح. وفات وی به سال 709 ه .ق . بوده است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن علویه، ملقب به رزّاز. محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن علویهء(1)سیستانی، مکنی به ابوالعباس و ملقب بریح و هم ملقب بجراب الدوله. وی طنبوری و بذله گو و ظریف و خوش دعابه است و به ایام مقتدر عباسی میزیست و ادراک دولت بنی بویه کرد و چون دیالمه بالقاب مختوم بدوله مباهات میکردند او...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن علی بن الرفعهء شافعی. او راست: رساله الکنائس و البیع. وفات وی به سال 710 ه .ق . بوده است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن علی. رجوع به ابن خاتون و رجوع به احمدبن محمد بن علی بن محمد بن محمد بن خاتون العاملی شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن علی الاَدمی، مکنی به ابوطالب بغدادی. از صاحب سیاق نقل شده که او امام در نحو و تصریف بود و به نیشابور شد و در آنجا اقامت گزید و افادت و استفادت کرد و او را با ائمه مقالاتست و در مناظرات نحو و...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن علی بن احمدبن ناقد، مکنی به ابوالازهر و ملقب به نصیرالدین. وزیر مستنصر خلیفهء عباسی. هندوشاه در تجارب السلف ص 349 ببعد آرد: لقب و کنیه و نام و نسب او شمس الدین ابوالازهر احمدبن محمد بن علی بن احمدبن الناقد است و اصل...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن علی بن احمدبن یوسف بن حسین بن یوسف بن موسی الحصکفی الحلبی العباسی الشافعی، مشهور به ابن منلا. شرح اخبار وی در چند تاریخ منظور افتاده است و از ارباب سیَر و مصنفین معجمات هرکه ترجمت او در تألیف خویش درج کرده در صفتش...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن علی بن ثابت ازجی دنّابی. محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن علی بن محمد بن محمد بن خاتون العاملی العیناثی، مکنی به ابوالعباس و ملقب بجمال الدین و پدر او محمد شمس الدین لقب داشت. وی از مشاهیر مشایخ اجازات است و شیخ شهید الثانی رحمه الله از او روایت دارد و در اجازهء کبیرهء...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن علی بجائی. او راست: صدق المقلتین فی شرح بیتی الرحمتین.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن علی بخاری. محدث است و نسبت او به بخار عود است که وی در خانات بخور میکرد.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن علی بغدادی حنفی، مکنی به ابونصر. او راست: فرائض ابی نصر.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن علی جوهری. سید علیخان در سلافه ذکر او کرده است. ولادتش در مکه بود و بدانجا پرورش یافت و در شعر و ادب برآمد. در عنفوان جوانی بهندوستان رفت، بیست و پنج سال در آنجا بگذرانید، پس از آن بمکه و از آنجا به...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن علی شافعی حجازی مصری شاعر، ملقّب به شهاب الدّین. وفات 875 ه .ق . او راست: مجموعه ای ادبیه موسوم بروض الاَداب. الدرر المنظومه من النکت المفهومه.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن علی العطار الدنیسری، مکنی به ابوالعباس. متوفی794 ه .ق . او راست: حسن الاقتراح فی وصف الملاح. المسلک الفاخر. قطع المناظر بالبرهان الحاضر. زهر الربیع فی التشابیه البدیع. کتاب بدیع المعانی فی انواع التهانی. احمد.
[اَ مَ](اِخ) ابن محمد بن علی الفیومی المصری ثم الحموی....
[اَ مَ](اِخ) ابن محمد بن علی الفیومی المصری ثم الحموی....
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن علی الهمدانی، معروف به ابن آل و ملقب بحافظ. یکی از صاحبان سُنن است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن علی یمنی. رجوع به ابن فلیته ابوالعباس شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عمادبن علی العراقی المصری الهائم المقدسی الفرضی، مکنی به ابوالعباس و ملقب به شهاب الدین و مشهور به ابن الهائم. او راست: کتاب لمع فی الحساب و این کتاب را محمد بن محمد بن احمد سبط الماردینی شرح کرده است. کتاب مرشده الطالب الی...