جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه احمد: (تعداد کل: 3,007)
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عبدالله بن صالح بن شیخ بن عمیره، مکنی به ابوالحسن. یکی از اصحاب ابوالعباس ثعلب. مرزبانی در کتاب المقتبس ذکر او آورده است. و ابن بشران در تاریخ خود گوید که در سال 320 ه .ق . ابوبکر بن ابی شیخ به بغداد درگذشت...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عبدالله بن علی بن حسن بن علی بن محمد بن سبع بن سالم بن رفاعه السبعی. فاضلی فقیه و مشهور، متوطن ببلاد هند غالباً. و از اجلهء تلامذهء شهید و فخرالمحققین. و پدر او شیخ عبدالله نیز از فضلاء فقهاء ادباء شعرای مجیدین اجله...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عبدالله بن معصب الجمال الفقیه المحدث. در تاریخ اصفهان ذکر او آمده است و وفات او310 ه .ق . بوده است. (روضات ص 46).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عبدالله بن میمون القداح، مکنی به ابوشلعلع. پس از محمد پدر خویش بجای وی نشست و بعض پیروان این فرقه عم او احمدبن عبدالله بن میمون را خلیفت برادر خود یعنی محمد بن عبدالله بن میمون شمردند. (از ابن الندیم).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عبدالله بن هارون، مکنی به ابوالحسین عسکری. یاقوت گوید: گمان برم که از مردم عسکر مکرم است. او راست: کتاب شرح کتاب التلقین و این کتاب را من بخط مؤلف که تاریخ کتابت آن 369 ه .ق . بود دیدم و او آن شرح...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عبدالله بن یوسف بن محمد بن مالک السهلی الصفار الشافعی العروضی الادیب. عبدالغفار ذکر او در سیاق آورده و گوید: مولد او به سال 334 ه .ق . و وفات او بعد از 416 بود. وی شیخ اهل ادب بود بروزگار خویش. و از...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عبدالله بن ابی جعفر المغافری القرطبی، مشهور به ابن قادم و مکنی به ابوالعباس نحوی. قیل و له نظم و روی عن جدّه لامه ابی جعفر محمد بن یحیی. (روضات ص 64).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عبدالله الاسکندری القاضی المالکی، المقلب بفخرالدین بن المخلطه. از شاگردان ذهبی مشهور و یحیی بن محمد صنهاجی و غیر این دو. وفات او در رجب 759 ه .ق . بوده است. (روضات الجنات ص 64).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عبدالله الزردی اللغوی العلامه النیسابوری، مکنی به ابوعمرو. از مردم زرد قریه ای از اسفراین روستائی بنیشابور. حاکم ذکر او آورده و گوید: وفات ابوعمرو بشعبان سال 338 ه .ق . است و بدین دیار در بلاغت و براعت و تقدم در معرفه اصول...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عبدالله الکاتب. او را رسائلی است. (ابن الندیم).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عبدالله المعبدی از نسل معبدبن العباس بن عبدالمطلب بن هاشم. یکی از مشاهیر علم نحو و عربیت بمذهب کوفیان. از وجوه و کبار اصحاب ثعلب. و زبیدی ذکر او آورده است. یاقوت گوید: زبیدی نام احمدبن سلیمان دیگری را آورده و او را بجدی...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد عبدالمعظمی الانصاری، مکنی به ابوالعباس نحوی مکی مالکی که نسب او بسعدبن عبادهء انصاری پیوندد. او تلمیذ ابوحیان مشهور است. و احمد مردی بارع و ثقه و مثبت است و در بغیه ذکر او آمده است و او را تألیف و نظم بسیار است و...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عبدالمؤمن قریمی، مکنی برکن الدین. او راست: شرح صحیح بخاری. وفات وی به سال 783 ه .ق . بوده است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عبدالملک اشعری تبریزی، مکنی به ابوخلیل. او راست: سراج القلوب.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عبدالواحد صباغ، مکنی به ابومنصور. او راست. مکاتبه الخاطر و مراقبه الناظر.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عبدالوالی مقدسی، معروف به ابن جباره. او راست: فتح القدیر فی التفسیر. وفات وی به سال 728 ه .ق . بوده است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عتابی، مکنی به ابوالعباس. وی شرحی بر کتاب سیبویه نوشته است. وفات او بسال776 ه .ق . بوده است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عثمان ازدی. رجوع به ابن البناء شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عثمان خلیلی مقدسی، ملقب بشهاب الدین. متوفی به 805 ه .ق . او راست: تحقیق المراد فی انّ النهی یقتضی الفساد. القول الحسن فی بعث معاذ الی الیمن.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن عراق، مکنی به ابوسعید. ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه چاپ زاخاو ص 241 آورده: ابوسعید احمدبن محمد بن عراق در کبس ماههای اهل خوارزم معتضد بالله را پیروی کرد و شرح آن اینکه چون در بخارا از بند رهائی یافت و از زندان خود در...