جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه احمد: (تعداد کل: 3,007)
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالله بن عراربن کامل انصاری. او راست: الجواهر الحاصله فی الافعال القاصره و الواصله.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالله بن عمر مکنی به ابوالقاسم و معروف به ابن الصفار. ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء (ج2 ص40) آرد: ابن الصفار، وی ابوالقاسم احمدبن عبدالله بن عمر متحقق در علم عدد و هندسه و نجوم بود و در قرطبه بتعلیم این علوم پرداخت و او...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالله بن محمد بن ابی بکر طبری معروف به محبّ طبری و ملقب به محبّالدین مکی شافعی. مولد او در 615 ه . ق. و وفات او را صاحب کشف الظنون در غالب مواضع به سال 694 و در دو مورد 696 و در یک جا...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالله (مولای)بن محمد الشیخ ابوالعباس منصوربن الخلیفه مهدی بن ابی عبدالله القائم بامرالله شریف حسنی، سلطان مراکش و فاس. جد او شیخ ابوالعباس در نواحی سوس منصب قضا داشت و هوس ملک کرد و بر بنی حفص از ملوک مغرب بتاخت و ملک آنان بگرفت و...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالله بن محمد قلقشندی ملقب بشهاب الدین. او راست: شرح جامع المختصرات احمدبن عمر بن احمدبن مهدی.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالله بن مسلم بن قتیبه الدینوری الکاتب. مکنی به ابوجعفر. پدر او عبدالله یکی از مشاهیر اکابر علماء وقت خویش و صاحب تصانیف است، اصلاً از اهل دینور و بقولی از مردم مرو و مولد وی و پسرش احمد هر دو به بغداد بود. وی در...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالله بن مسلم حرانی مکنی به ابوالحسن. محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالله بن میمون القداح. فرقه ای از قرامطه که پس از مرگ محمد بن عبدالله بن میمون برادر او احمد را به خلیفتی برداشتند و فرقهء دیگر پسر محمد بن عبدالله بن میمون را که هم احمد نام داشت و ملقب به ابوالشلعلع بود خلیفهء محمد...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالله بن واقد. مکنی به ابویحیی. محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالله بن هشام ملقب به جمال الدین. او راست: حاشیه بر توضیح ابن هشام. وفات وی به سال 835 ه . ق. بود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالله بن یزید جوبری دمشقی. محدث است و از صفوان بن صالح روایت کند. (تاج العروس در مادهء جبر). یاقوت در معجم البلدان ذیل کلمهء جوبر آرد که: احمد ابن عبدالواحدبن یزید ابوعبدالله العقیلی الجوبری روی عن عبدالوهاب بن عبدالرحیم الاشجعی و صفوان بن صالح و...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالله بن یوسف بن شبل. برادر وی ابوعلی الحسین بن عبدالله معروف به ابن الشبل بغدادی حکیم و فیلسوف و متکلم و فاضل و ادیب بود و او مرثیهء ذیل را در مرگ برادر خود احمد گفته است:
غایه الحزن والسرور انقضاء
ما لحی من بعد میت بقاء
لا...
غایه الحزن والسرور انقضاء
ما لحی من بعد میت بقاء
لا...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالله بن یونس مکنی به ابوعبدالله. محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالله مکنی به ابوالعباس محب، طبری ثم المکی. او راست: ترتیب جامع المسانید ابن جوزی. وفات او بسال 694 ه . ق. بود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالله اشبیلی لخمی محدث از ائمهء اندلس. صاحب مصنفات. وفات او در 396 ه . ق. است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالله اصفهانی. رجوع به ابونعیم احمدبن عبدالله بن احمد اصفهانی شود و نیز او راست: المستخرج فی الحدیث و شفاء فی الطب المسند عن المصطفی (ظاهراً همان الطب النبی است) و هم مؤلف کشف الظنون ذیل ذکر کتاب الطب النبوی وفات او را به سال 432...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالله اندلسی وادی آشی ملقب بشهاب الدین. وی لامیه العجم طغرائی را تخمیس کرده و بخوبی از عهده برآمده است. وفات او به سال 808 ه . ق. بود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالله بغدادی. معروف به حبش. یکی از علمای هیئت و نجوم معاصر مأمون و معتصم خلیفه. او را سه زیج است: یکی بر مذهب سندهند که فزاری و خوارزمی هر دو بمخالفت آن برخاسته اند. زیج دوم زیج ممتحن است که پس از دقت در ارصاد...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالله بکری مکنی به ابوالحسن. او راست: الانوار و مفتاح السرور و الافکار فی مولد النبی المختار.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالله بلخی حنفی مکنی به ابوالقاسم. او راست: فتاوی ابی القاسم و مسترشد فی الامامه. و کتاب الانتقاد فی العلوم الالهیه. مؤلف کشف الظنون ذیل فتاوی ابی القاسم وفات او را سنهء تسع عشره و مأتین و ذیل مسترشد فی الامامه تسع عشره و ثلثمائه آورده...