جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه احمد: (تعداد کل: 3,007)
احمد
[اَ مَ] (اِخ) أمین. استاد کلیه الاَداب بالجامعه المصریه. یکی از بزرگان معاصر مصر. او راست: مبادی الفلسفه [ معرب ]منطبعه الصباح به سال 1336 ه .ق ./ 1918 م. (معجم المطبوعات). و نیز فجرالاسلام که جزء اول آن مکرر در مصر بطبع رسیده است و ضحی الاسلام در سه...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) أمین بک. او راست: شرح قانون العقوبات الاهلی، القسم الخامس. در مطبعه الاعتماد به سال 1342 ه .ق ./1923 م. در دوازده جزء. (معجم المطبوعات).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) اندلسی. رجوع به احمدبن ابان... و رجوع به روضات الجنات ص65 شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) اندلسی، مقلب به شهاب الدین. او راست: رفع الحجاب عن تنبیه الکُتّاب که آن را به سال 745 ه .ق . تألیف کرده است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) انصاری. رجوع به احمدبن محمد... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) انطاکی. ابوعبدالله احمدبن عاصم. یکی از اعیان متصوفه. هجویری گوید: او عمری دراز یافته و صحبت اتباع تابعین درک کرده و از اقران بشر و سریّ بوده و مرید حارث محاسبی است و فضیل را دیده است. عطار در تذکره الاولیاء (چ لیدن ج 2 ص1) آرد:...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) اول (سلطان...). چهاردهمین پادشاه عثمانی. وی از 1012 تا 1026 ه .ق . (1603 - 1617 م.) سلطنت رانده است. رجوع به احمدبن محمد پسر محمد ثالث شود.
احمد
[اَ مَ] ((اِخ) (سلطان...) اویس بن حسن بزرگ بن حسین گورکان. رجوع به احمدبن اویس ... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ایلکانی (ایلخانی). رجوع به احمدبن اویس... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) التنبکتی یا تمبقطی بن احمدبن احمدبن عمر بن محمد اقبت الصنهاجی الماسی السودانی، معروف به بابا و مکنی به ابوالعباس. مولد او به سال 963 ه .ق . و وفات در 1032 بوده است. او نزد عم خود ابوبکر الشیخ الصالح نحو فرا گرفت و تفسیر و...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) بابری. سیزدهمین از پادشاهان بابری هند (از 1161 تا 1167 ه . ق.).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) الباجی. نسب او چنین است: ابوالعباس احمدبن علی بن احمدبن یحیی بن خلف بن افلح بن رزقون القیسی الباجی ثم الخضراوی. صاحب بغیه بنقل از ابن الزبیر آرد که او نحوی لغوی حافظ جلیل راویه مکثر عدل فاضل متقدم در فنون معارف است و از او ابن...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) باز اشهب. رجوع به ابن سریج شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) بازی بن محمد بن اسماعیل. محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) الباطرقانی. رجوع به کتاب محاسن اصفهان مافروخی ص30 شود. و باطرقان دهی است به اصفهان.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) باوردی. نجیب الدین ابیوردی. عوفی در لباب الالباب ج1 ص147 در ذیل ترجمهء تاج الدین الاَبی آرد: و بخط او دیدم در سفینهء نجیب الدین الابیوردی که نوشته بود:
دی خواجه نجیب احمد باوردی
گفتا چو تو از باغ هنر با وردی
اوراق سفینهء مرا تزیین ده
زآن غنچه که از...
دی خواجه نجیب احمد باوردی
گفتا چو تو از باغ هنر با وردی
اوراق سفینهء مرا تزیین ده
زآن غنچه که از...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) بجائی. رجوع به احمدبن علی بن منصور الحمیدی شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) بحرانی. نسب او چنین است: فخرالدین احمدبن عبدالله بن سعیدبن المتوج مشهور به ابن المتوج البحرانی. مؤلف روضات گوید: وی فاضلی معظم معروف بعلم و فضل و تقوی و در اسانید اصحاب ما موصوف است و از جملهء القاب او که در بعض اجازات قریب به عصر...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) بحرانی. صاحب روضات آرد: و او احمدبن محمد بن یوسف خطی بحرانی در اول و ثانی است. شیخ یوسف ذکر او آورده گوید: وی علاّمهء فهامه و زاهدی عابد، ورع، تقی و کریم بود و تصانیف او دال بر علو قدر او در معقول و منقول و...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) بخاری (امیر...). وی قصیدهء میمیهء جلال الدین را شرح کرده است. (کشف الظنون).