جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه ضحاک: (تعداد کل: 31)
ضحاک
[ضَحْ حا] (ع ص) بسیارخند (و هو ذَمٌ). (منتهی الارب). خنده کننده. (مهذب الاسماء) :
زشت آن زشت است و خوب آن خوب و بس
دایم این ضحاک و آن اندر عَبس.مولوی.
|| راه روشن و آشکار. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). || (اِ) میانهء راه (بتخفیف «ح» نیز آمده است). (منتهی الارب).
زشت آن زشت است و خوب آن خوب و بس
دایم این ضحاک و آن اندر عَبس.مولوی.
|| راه روشن و آشکار. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). || (اِ) میانهء راه (بتخفیف «ح» نیز آمده است). (منتهی الارب).
ضحاک
[ضَحْ حا] (اِخ) ابن امیه بن ثعلبه. صحابی است. (منتهی الارب).
ضحاک
[ضَحْ حا] (اِخ) ابن بهلول الفقیمی. محدث است. (الموشح ص 106).
ضحاک
[ضَحْ حا] (اِخ) ابن حمزه. محدث است.
ضحاک
[ضَحْ حا] (اِخ) ابن خلیفه بن ثعلبه بن عدی بن کعب بن عبدالاشهل الانصاری، از بنی قریظه. او معاصر پیغمبر اکرم بوده است. (امتاع الاسماع چ مصر ص246).
ضحاک
[ضَحْ حا] (اِخ) ابن زمل بن عبدالرحمن. محدث است. و او از سکاسک بن اشرس بن کنده است، و سکاسک بطنی است از کنده. (عقدالفرید ج3 ص342) (سیرهء عمر بن عبدالعزیز ص148).
ضحاک
[ضَحْ حا] (اِخ) ابن سفیان بن عوف بن کعب الکلابی مکنی به ابوسعید. صحابی شجاع. او نخست مأمور اخذ زکوه و عامل بر صدقات بنی کلاب از جانب پیغمبر اکرم بود. سپس بسیّافی برگزیده شد و بالای سر پیغمبر اکرم می ایستاد با شمشیری حمایل کرده و وی را با...
ضحاک
[ضَحْ حا] (اِخ) ابن سلیمان بن سالم بن دهایه ابوالازهر المرئی الاوسی، منسوب به امری ءالقیس بن مالک. وی ببغداد شد و بدانجا اقامت گزید و بنحو و لغت آشنائی داشت و شعر نیکو میسرود و بسال 547 ه . ق. درگذشت. او راست:
ماانعم الله علی عبده
بنعمه اوفی من العافیه
و...
ماانعم الله علی عبده
بنعمه اوفی من العافیه
و...
ضحاک
[ضَحْ حا] (اِخ) ابن شراحیل همدانی مشرقی. تابعی است.
ضحاک
[ضَحْ حا] (اِخ) ابن عبدالرحمن بن عزرب الازدی الاشعری الطبری الدمشقی. از ثقات تابعین بود و از جانب عمر بن عبدالعزیز ولایت دمشق داشت و چون عمر درگذشت وی همچنان در حکومت خویش ببود. وفات او بسال 105 ه . ق. بوده است. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 438).
ضحاک
[ضَحْ حا] (اِخ) ابن عبدالله الهلالی. از معاصرین عبدالله بن عباس و از همراهان وی هنگام عزیمت از بصره بمکه. (عقدالفرید ج 5 ص 115 و 116).
ضحاک
[ضَحْ حا] (اِخ) ابن عثمان المدنی. از رواه است و از نافع روایت کند. صاحب المصاحف آرد: حدثنا عبدالله حدثنا کثیربن عبید حدثنا ابن ابی فدیک عن الضحاک بن عثمان عن نافع عن ابن عمر، ان رسول الله صلی الله علیه و سلم نهی ان یسافر بالقرآن الی ارض العدو...
ضحاک
[ضَحْ حا] (اِخ) ابن عثمان بن الضحاک بن عثمان بن عبدالله الاسدی الحزامی المدنی القرشی. علامهء قریش در مدینه به اخبار عرب و ایام و اشعار ایشان و از بزرگترین اصحاب مالک. چون رشید عباسی عبدالله بن مصعب را ولایت یمن داد، وی ضحاک را خلیفهء خویش کرد و ضحاک...
ضحاک
[ضَحْ حا] (اِخ) ابن عجلان کاتب. وی در آغاز خلافت بنی العباس میزیست و یکی از خوشنویسان معروف است. (الفهرست ابن الندیم ص 10).
ضحاک
[ضَحْ حا] (اِخ) ابن علوان(1). رجوع به ضحاک بیوراسف و ضحاک علونی و آک و بیوراسف شود.
(1) - به گفتهء ابن البلخی در فارسنامه (چ اروپا ص 11) مراد از این ضحاک همان بیوراسف است.
(1) - به گفتهء ابن البلخی در فارسنامه (چ اروپا ص 11) مراد از این ضحاک همان بیوراسف است.
ضحاک
[ضَحْ حا] (اِخ) ابن فیروز دیلمی. وی چندی از قِبَلِ عبدالله بن زبیر در بعض بلاد یمن حاکم بود و بسال 115 ه . ق. بجهان جاودانی شتافت. (حبیب السیر ج 1 ص 262).
ضحاک
[ضَحْ حا] (اِخ) ابن فیروز دیلمی. محدث است و فیروز صحابی بود. رجوع به فقرهء قبل شود.
ضحاک
[ضَحْ حا] (اِخ) ابن قیس بن خالد الفهری، مکنی به ابوانیس یا ابوامیه. از جماهیر بنی محارب بن فهربن مالک است(1) و صاحب مرج راهط(2) هیثم بن عدی گوید چون زیاد درگذشت معاویه ضحاک را عامل کوفه کرد (53 ه . ق.) و وی هنگامی که بشهر درآمد گور زیاد...
ضحاک
[ضَحْ حا] (اِخ) ابن قیس الشیبانی زعیم حروری. از شجعان و دُهاه عرب و از بنی بکربن وائل. وی بسال 126 ه . ق. با سعیدبن بهدل و دویست تن سپاهی از حروریهء جزیره خروج کرد و سعید در 127 ه . ق. درگذشت و ضحاک بجای وی بنشست و...
ضحاک
[ضَحْ حا] (اِخ) ابن قیس بن معاویه التمیمی ملقب به احنف و مکنی به ابی بحر. رجوع به احنف ابی قیس شود.