ابوالغادیه
[اَ بُلْ یَ] (اِخ) جهنی یا مزنی. مسلم یا یساربن سبع یا ابن ازهر. صحابی است و او قاتل عمار یاسر است و خود او از رسول صلوات الله علیه روایت میکرد که فرمود: لاترجعوا بعدی کفاراً یضرب بعضکم رقاب بعض.
ابوالغارات
[اَ بُلْ] (اِخ) طلایع بن زریک. ملقب بملک الصالح وزیر مصر. رجوع به طلایع... شود.
ابوالغازی
[اَ بُلْ] (اِخ) یازدهمین و آخرین امرای جانی یا هشترخانی (1171 تا 1200 ه . ق.). و سلطنت او به دست امرای منگیت منقرض گشت.
ابوالغازی
[اَ بُلْ] (اِخ) اول. سیزدهمین از خوانین ازبک خیوه (از 1053 تا 1074 ه . ق.). او پس از برادر خویش اسفندیار امارت یافت چون بیست سال فرمان راند باختیار دست از تاج و تخت بکشید و امارت به پسر خویش انوشه داد و1074 ه . ق. درگذشت و او...
ابوالغازی
[اَ بُلْ] (اِخ) ثانی. بیست و پنجمین از خانان ازبک خیوه و ظاهراً پس از ابومحمد امارت یافت و تا 1158 ه . ق. فرمان راند.
ابوالغازی
[اَ بُلْ] (اِخ) ثالث. بیست و هفتمین از خوانین ازبک خیوه. او در حدود 1184 ه . ق. بامارت رسید و تا حدود 1219 آن مقام داشت.
ابوالغدیر
[اَ بُلْ غَ] (اِخ) الملیکی. از روات حدیث است.
ابوالغرانیق
[اَ بُلْ غَ] (اِخ) ابوعبدالله محمد ثانی، ابن ابی ابراهیم احمد از امرای بنی اغلب بشمال افریقیه. او پس از برادر خویش زیاده الله در 250 ه . ق. امارت یافت و بزمان وی مسلمانان جزیرهء مالطه(1) را تسخیر کردند و در سواحل طرابلس غرب قلاع جنگی بساختند و قسمتی...
ابوالغریب
[اَ بُلْ غَ] (اِخ) صنهاجی. او راست: الجمع و البیان فی تاریخ قیروان.
ابوالغریف
[اَ بُلْ غَ] (اِخ) ابن صعب یا ابن صعیب العنزی. از روات حدیث است.
ابوالغریف
[اَ بُلْ غَ] (اِخ) عبیداللهبن خلیفه. از روات حدیث است. او از صفوان بن عسال و از او ابوروق عطیه بن الحارث روایت کند.
ابوالغریف
[اَ بُلْ غَ] (اِخ) یزیدبن الغریف. تابعی است و از علی علیه السلام روایت کند و صحبت عثمان درک کرده است و یک یا دو سال پس از سال 100 ه . ق. درگذشت.
ابوالغصن
[اَ بُلْ غُ] (اِخ) اسحاق الاعمی. محدث است و فزاری از وی روایت کند.
ابوالغصن
[اَ بُلْ غُ] (اِخ) ثابت بن قیس مدنی. او از ابی سعید المقبری روایت کند.
ابوالغصن
[اَ بُلْ غُ] (اِخ) حسان بن زید. از روات است.
ابوالغصن
[اَ بُلْ غُ] (اِخ) دجین بن ثابت بن دجین بصری. معروف به جحی. از روات حدیث است و در اینکه ابوالغصن جحی معروف، صاحب حکایات است یا نه اختلاف است.
ابوالغطلس
[اَ بُلْ غَ طَلْ لَ] (ع اِ مرکب)گرگ.
ابوالغطمش
[اَ بُلْ غَ طَمْ مَ] (اِخ) اسدی. شاعری از عرب.
ابوالغمر
[اَ بُلْ ؟] (اِخ) هارون بن محمد کاتب. او را به عربی اشعاری است و دیوان وی پنجاه ورقه است. (ابن الندیم).
ابوالغنائم
[اَ بُلْ غَ ءِ] (اِخ) احمدبن علی بن المعمربن محمد. رجوع به احمد... شود.