ابوالعلاء
[اَ بُ ل عَ] (اِخ) صبح. از روات است. او از ابن بریده و از او عبدالعزیزبن مسلم روایت کند.
ابوالعلاء
[اَ بُ ل عَ] (اِخ) صله بن زفر. از روات حدیث است.
ابوالعلاء
[اَ بُ ل عَ] (اِخ) ضحاک بن یسار. وکیع از او روایت کند.
ابوالعلاء
[اَ بُ ل عَ] (اِخ) الطبیب. طبیبی بروزگار بویهیان و مصاحب ملوک آل بویه در سفر و حضر آنان. و ظاهراً بزمان سلطان الدوله در شیراز میزیسته است. رجوع به تاریخ الحکماء قفطی چ لیپزیک ص 411 شود. ظاهراً این طبیب پس از بویهیان بخدمت سلاطین غزنوی پیوسته است و...
ابوالعلاء
[اَ بُ ل عَ] (اِخ) عبدالرحمن بن امین. از روات حدیث است.
ابوالعلاء
[اَ بُ ل عَ] (اِخ) عبدالرحمن بن العلاء. از ابی سعید مولی بنی هاشم روایت کند.
ابوالعلاء
[اَ بُ ل عَ] (اِخ) عبیس بن محمد بن عبیس شوکانی. از مردم شوکان، شهری میان سرخس و ابی ورد. رجوع به عبیس... شود.
ابوالعلاء
[اَ بُ ل عَ] (اِخ) عطاءبن یعقوب الکاتب معروف بناکوک. رجوع به عطاء... شود.
ابوالعلاء
[اَ بُ ل عَ] (اِخ) عقبه بن مغیره الشیبانی. از روات حدیث است.
ابوالعلاء
[اَ بُ ل عَ] (اِخ) علی بن عبدالرحمن خزاز شوشی. رجوع به علی... شود.
ابوالعلاء
[اَ بُ ل عَ] (اِخ) علیله ربیع بن بدر. از روات حدیث است.
ابوالعلاء
[اَ بُ ل عَ] (اِخ) عمروبن العلاء. ابوالولید طیالسی از او روایت کند.
ابوالعلاء
[اَ بُ ل عَ] (اِخ) فارسی و طبیب معاصر آل بویه. از وی کتابی در دست نیست لکن مصنفین اطبا از گفته های وی شاهد صدق اقوال خویش آرند و ابوماهر و علی بن عیسی مجوسی و ابن مندویهء اصفهانی هم عصر وی بوده اند. او یک چند طبیب عساکرعضدالدوله...
ابوالعلاء
[اَ بُ ل عَ] (اِخ) الفرضی. او راست: کتاب معجم الشیوخ.
ابوالعلاء
[اَ بُ ل عَ] (اِخ) قبیصه بن جابر. از روات است.
ابوالعلاء
[اَ بُ ل عَ] (اِخ) کاتب معروف بمارذکا. رجوع به تاریخ الحکماء چ لیپزیک ص 393 شود.
ابوالعلاء
[اَ بُ ل عَ] (اِخ) کامل بن العلاء. زیدبن حباب از او روایت کند.
ابوالعلاء
[اَ بُ ل عَ] (اِخ) کثیربن نباته. معتمر از او روایت کند.
ابوالعلاء
[اَ بُ ل عَ] (اِخ) گنجوی. شاعر معاصر و مداح شروانشاه کبیر جلال الدنیا و الدین اخستان منوچهر و فرزندان او بود و خاقانی و فلکی شروانی هر دو شاگرد وی بوده اند و حمدالله مستوفی گوید که ابوالعلاء دختر خود به خاقانی داد و فلکی شروانی نیز هوس دامادی...
ابوالعلاء
[اَ بُ ل عَ] (اِخ) محمد بن ابی المحاسن بن ابی الفتح کرمانی. رجوع به محمد... شود.