جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه گوی: (تعداد کل: 4)
گوی
(اِ) گلوله ای که از چوب سازند و با چوگان بازند. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گوی چوگان بازی. (صحاح الفرس) (بحر الجواهر) (فرهنگ شعوری). مقابل چوگان. گوی پَهنه:
زمانه اسب و تو رایض به رای خویشت تاز
زمانه گوی و تو چوگان به رای خویشت باز.
رودکی.
ز چوگان او گوی شد ناپدید
تو...
زمانه اسب و تو رایض به رای خویشت تاز
زمانه گوی و تو چوگان به رای خویشت باز.
رودکی.
ز چوگان او گوی شد ناپدید
تو...
گوی
(نف مرخم) مرخم و مخفف گوینده.
- آفرین گوی؛ آفرین گوینده :
که باد آفریننده ای را سپاس
که کرد آفرین گوی را حق شناس.نظامی.
- آمین گوی؛ آمین گوینده. کسی که آمین گوید.
- اخترگوی؛ اخترشمار. منجم.
- اذان گوی؛ مؤذن. بانگ نماز گوینده.
- اغراق گوی؛ که اغراق گوید. اغراق گوینده. مبالغه گو.
- افسانه گوی؛...
- آفرین گوی؛ آفرین گوینده :
که باد آفریننده ای را سپاس
که کرد آفرین گوی را حق شناس.نظامی.
- آمین گوی؛ آمین گوینده. کسی که آمین گوید.
- اخترگوی؛ اخترشمار. منجم.
- اذان گوی؛ مؤذن. بانگ نماز گوینده.
- اغراق گوی؛ که اغراق گوید. اغراق گوینده. مبالغه گو.
- افسانه گوی؛...
گوی
[گَ وِ] (اِخ) دهی است از دهستان میان جام بخش تربت جام شهرستان مشهد. واقع در 12هزارگزی جنوب باختری تربت و 1000گزی شمال مالرو عمومی تربت جام به طیبات (تایباد). در محلی کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنهء آن 213 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول...