جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه کید: (تعداد کل: 7)
کید
[کَ / کِ] (اِ) چیزی را گویند که بدان طلا و نقره و امثال آن را به هم وصل کنند، و آن را به عربی لحیم خوانند. (برهان). لحیم و آنچه بدان طلا و نقره را پیوند کنند. (ناظم الاطباء). به معنی لحیم طلا و نقره به بای موحده است.(1)...
کید
[کَ] (اِخ) نام نوشابهء بردعی بوده که قیدافه معرب آن شده، و اصل در آن کندابه یعنی آب قند بوده است، نوشابه نیز به همان معنی است(1) و قند معرب کند است. (انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به کیدپا شود.
(1) - قول اخیر بر اساسی نیست.
(1) - قول اخیر بر اساسی نیست.
کید
[کَ] (ع مص) بد سگالیدن. (ترجمان القرآن). بد سگالیدن. مکید و مکیده مثله. (منتهی الارب) (آنندراج). || خدعه کردن با کسی و مکر کردن با او. (ناظم الاطباء): کاده یکیده کیداً؛ خدعه و مکر کرد با وی. مکیده اسم است از آن. (از اقرب الموارد). || خدعه و مکر آموختن...
کید
[کَ] (ع اِ) مکر و فریب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مکر و خبث. (اقرب الموارد). مکیدت. ترفند. دستان. مکر. فریب. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کید، ارادهء مضرت است پنهانی برای غیر، و آن از جانب خلق حیله ای ناپسند است و از جانب خدا تدبیر به حق...
کید
[کَ] (اِخ) نام رای کنوج باشد که معاصر ذوالقرنین بوده و دخت او را اسکندر به حبالهء نکاح درآورد. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان). و مخفف کیدار که یکی از راجه های هند است که معاصر اسکندر بود. (غیاث) :
یکی نامه بنوشت نزدیک کید
چو شیری که ارغنده گردد ز صید.فردوسی.
چو نامه...
یکی نامه بنوشت نزدیک کید
چو شیری که ارغنده گردد ز صید.فردوسی.
چو نامه...
کید
[کَ] (اِخ) نام یکی از معبودان هندوان. (غیاث).
کید
(اِخ)(1) تامس. درام نویس انگلیسی که در سال 1558 م. در لندن متولد شد و به سال 1594 م. در همانجا درگذشت. او راست: «پمپهء بزرگ»، «کرنلی»، «تراژدی اسپانیول». (از لاروس).
(1) - Kyd, Thomas.
(1) - Kyd, Thomas.