کید
[کَ] (ع مص) بد سگالیدن. (ترجمان القرآن). بد سگالیدن. مکید و مکیده مثله. (منتهی الارب) (آنندراج). || خدعه کردن با کسی و مکر کردن با او. (ناظم الاطباء): کاده یکیده کیداً؛ خدعه و مکر کرد با وی. مکیده اسم است از آن. (از اقرب الموارد). || خدعه و مکر آموختن کسی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد). و بدین معنی تفسیر شده است «کذلک کدنا لیوسف» (قرآن 12/76)؛ یعنی یوسف را کید آموختیم بر برادرانش. || جنگیدن با کسی. (از اقرب الموارد). آتش برآوردن آتش زنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد): کاد الزند النار؛ آتش برآورد آتش زنه. (ناظم الاطباء). || قی کردن. || کوشیدن زاغ در بانگ کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || با هم مروسیدن. یقال: هو یکیده؛ ای یعالجه. (منتهی الارب). با هم مروسیدن. (آنندراج). همت گماشتن و پرداختن به کاری. (از اقرب الموارد). || مردن. یقال: هو یکید بنفسه؛ ای یجود بها. (منتهی الارب). مردن. (آنندراج). مردن، و گویند: «رأیته یکید بنفسه»؛ یعنی او را دیدم که در جان کندن رنج می کشید. (از اقرب الموارد). کاد فلان بنفسه؛ مرد فلان. (ناظم الاطباء). || حیض آوردن زن. (منتهی الارب) (آنندراج): کادت المرأه؛ حایض شد آن زن. (ناظم الاطباء). || آهنگ نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). || نزدیک شدن کار که بشود، و یقال: کاد یفعل کذا. (منتهی الارب) (از آنندراج). کاد یفعل کذا؛ نزدیک شد این کار را بکند (واوی و یائی). (ناظم الاطباء). رجوع به کَوْد شود. || درشتی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). یقال: لا کیداً و لا هماً؛ یعنی نه درشتی می کنم و نه قصد. و الفعل من ضرب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). لا و الله کیداً و لا هماً؛ یعنی نه حیله می کنم و نه قصد می کنم؛ این جمله را کسی گوید که بر کاری واداشته شود که آن را ناپسند دارد. (از اقرب الموارد).