جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه مکرمه: (تعداد کل: 5)
مکرمه
[مَ رُ مَ] (ع اِمص، اِ) نواخت. (دهار). بزرگی و جوانمردی و مردمی. ج، مکارم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جوانمردی و بزرگی. (آنندراج). || سبب کرم و کرامت. (ناظم الاطباء). فعل الخیر مکرمه؛ ای سبب للکرم او التکریم. (از اقرب الموارد). || (ص) ارض مکرمه؛ زمینی بسیارنبات. (مهذب الاسماء). ارض...
مکرمه
[مُ رَ مَ] (ع ص) زن جوان بامروت و مردمی. (از منتهی الارب). || جوانمرد بامروت و مردمی، والتاء للمبالغه. (ناظم الاطباء).
مکرمه
[مُ کَرْ رَ مَ] (ع ص) مؤنث مکرم. (ناظم الاطباء). تأنیث مکرم. گرامی داشته. بزرگوار : ارواح مکرمه. مکه المکرمه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فی صحف مکرمه. (قرآن 80/13). و رجوع به مکرمه شود.
- مکرمه المشرقین؛ گرامی داشتهء شرق و غرب. عزیز مشرق و مغرب : زندگانی خدر معظم...
- مکرمه المشرقین؛ گرامی داشتهء شرق و غرب. عزیز مشرق و مغرب : زندگانی خدر معظم...
مکرمه
[مَ رُ مَ] (ع اِمص، اِ) مکرمه. مکرمت :
به وقت مکرمه بحر کفش چو موج زدی
حباب وار بدی هفت گنبد خضرا.
خاقانی (چ عبدالرسولی ص 10).
و رجوع به مکرمت و مکرمه شود.
به وقت مکرمه بحر کفش چو موج زدی
حباب وار بدی هفت گنبد خضرا.
خاقانی (چ عبدالرسولی ص 10).
و رجوع به مکرمت و مکرمه شود.