جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه مقدم: (تعداد کل: 7)
مقدم
[مَ دَ] (ع مص) بازآمدن. قُدوم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). از سفر و یا از جایی بازآمدن. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
تو چنین بی برگ در غربت به خواری تن زده
وز برای مقدمت روحانیان در انتظار.
جمال الدین اصفهانی.
از او التماس حرکت به بخارا کردند تا...
تو چنین بی برگ در غربت به خواری تن زده
وز برای مقدمت روحانیان در انتظار.
جمال الدین اصفهانی.
از او التماس حرکت به بخارا کردند تا...
مقدم
[مُ دَ] (ع اِ) وقت اقدام، و گویند هو جری ء المقدم؛ او در هنگام اقدام دلیر است. (منتهی الارب). وقت و هنگام پیش رفتن و پیش آمدن و اقدام. هو جری ء المقدم؛ او در پیش آمد و اقدام باجرأت است، و در معیار گوید که گویا مصدر است...
مقدم
[مُ دِ] (ع اِ) گوشهء چشم از سوی بینی. (مهذب الاسماء). مقدم العین؛ کنج چشم. مقابل مؤخرالعین که دنبالهء چشم است. (از منتهی الارب). آن گوشه از چشم که پهلوی بینی می باشد، و مؤخرالعین دنبالهء چشم که پهلوی شقیقه است. (ناظم الاطباء). کنج چشم که به طرف بینی باشد....
مقدم
[مُ قَدْ دَ] (ع ص) پیش کرده شده. (غیاث) (آنندراج). پیش درآمده و پیش فرستاده و در پیش جای گرفته و پیش آمده و پیش رفته و از پیش فرستاده. (ناظم الاطباء). پیش. پیش افتاده. جلو. جلوافتاده. مقابل مؤخر :
مقدم است به نطق و مسلم است به علم
چو بر جواب...
مقدم است به نطق و مسلم است به علم
چو بر جواب...
مقدم
[مُ قَدْ دِ] (ع ص) فراپیش دارنده. (مهذب الاسماء). پیش کننده. (غیاث) (آنندراج). پیش کننده و در پیش جای گیرنده. (ناظم الاطباء).
مقدم
[مُ قَدْ دِ] (اِخ) نامی از نامهای خدای تعالی. (مهذب الاسماء، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مقدم
[مُ قَدْ دِ] (اِخ) دهی از دهستان باراندوزچای است که در بخش حومهء شهرستان ارومیه واقع است و 934 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران، ج4).