مقدم
[مَ دَ] (ع مص) بازآمدن. قُدوم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). از سفر و یا از جایی بازآمدن. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
تو چنین بی برگ در غربت به خواری تن زده
وز برای مقدمت روحانیان در انتظار.
جمال الدین اصفهانی.
از او التماس حرکت به بخارا کردند تا شهر نیز به مقدم او آراسته شود. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج1 ص 86).
مقدم موسی نمودندش به خواب
که کنند فرعون و ملکش را خراب.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 150).
فرخنده باد مقدم دستور کامیاب
بر روزگار دولت شاه فلک جناب.ابن یمین.
امروز در زمانه دلم شاد و خرم است
وین خرمی ز مقدم دستور اعظم است.
ابن یمین.
تا پیش بخت باز روم تهنیت کنان
کو مژده ای ز مقدم عید وصال تو.حافظ.
افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن
مقدمش یارب مبارک باد بر سرو و سمن.
حافظ.
آفاق همه منتظر مقدم اویند
و او پردگی مهد معلای مدینه.جامی.
- خیرمقدم؛ خوش آمد :
چون صریر فتح ابوابش همی آید به گوش
زائران را خیرمقدم سائلان را مرحباست.
جامی.
و رجوع به خیرمقدم شود.
- خیرمقدم گفتن.؛ رجوع به همین ماده شود.
|| (اِ) وقت بازآمدن و گویند: «وردت مقدم الحاج»؛ ای وقت مقدم الحاج. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هنگام قدم نهادن. (ناظم الاطباء) :
بیا که لعل و گهر در نثار مقدم(1) تو
ز گنج خانهء دل می کشم به روزن چشم.
حافظ.
|| جای قدم نهادن. (غیاث) (آنندراج). مأخوذ از عربی، جای قدم نهادن. (ناظم الاطباء).
(1) - بمعنی بعد نیز تواند بود.
تو چنین بی برگ در غربت به خواری تن زده
وز برای مقدمت روحانیان در انتظار.
جمال الدین اصفهانی.
از او التماس حرکت به بخارا کردند تا شهر نیز به مقدم او آراسته شود. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج1 ص 86).
مقدم موسی نمودندش به خواب
که کنند فرعون و ملکش را خراب.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 150).
فرخنده باد مقدم دستور کامیاب
بر روزگار دولت شاه فلک جناب.ابن یمین.
امروز در زمانه دلم شاد و خرم است
وین خرمی ز مقدم دستور اعظم است.
ابن یمین.
تا پیش بخت باز روم تهنیت کنان
کو مژده ای ز مقدم عید وصال تو.حافظ.
افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن
مقدمش یارب مبارک باد بر سرو و سمن.
حافظ.
آفاق همه منتظر مقدم اویند
و او پردگی مهد معلای مدینه.جامی.
- خیرمقدم؛ خوش آمد :
چون صریر فتح ابوابش همی آید به گوش
زائران را خیرمقدم سائلان را مرحباست.
جامی.
و رجوع به خیرمقدم شود.
- خیرمقدم گفتن.؛ رجوع به همین ماده شود.
|| (اِ) وقت بازآمدن و گویند: «وردت مقدم الحاج»؛ ای وقت مقدم الحاج. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هنگام قدم نهادن. (ناظم الاطباء) :
بیا که لعل و گهر در نثار مقدم(1) تو
ز گنج خانهء دل می کشم به روزن چشم.
حافظ.
|| جای قدم نهادن. (غیاث) (آنندراج). مأخوذ از عربی، جای قدم نهادن. (ناظم الاطباء).
(1) - بمعنی بعد نیز تواند بود.