جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه مد: (تعداد کل: 6)
مد
[مَدد] (ع مص) کشیدن. (ترجمان علامهء جرجانی ص 78) (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). طولانی کردن و کشیدن حرف را. (از اقرب الموارد).
-مد صوت؛ کشیدن آواز. (یادداشت مؤلف).
|| جذب کردن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). || گستردن و فراخ کردن. (منتهی الارب). بسط. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). صاف و...
-مد صوت؛ کشیدن آواز. (یادداشت مؤلف).
|| جذب کردن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). || گستردن و فراخ کردن. (منتهی الارب). بسط. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). صاف و...
مد
[مَ] (اِ) تار و سیم. || پل. (ناظم الاطباء)؟ || نام روز ششم از هر ماه شمسی. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)(1).
(1) - روز ششم از هر ماه شمسی خرداد نام دارد. مد = مذ را از اسم مرکب اسپندارمذ = اسفندارمذ که نام روز پنجم هر ماه شمسی است، کلمهء...
(1) - روز ششم از هر ماه شمسی خرداد نام دارد. مد = مذ را از اسم مرکب اسپندارمذ = اسفندارمذ که نام روز پنجم هر ماه شمسی است، کلمهء...
مد
[مَ] (پسوند) مَذ. مزید مؤخر است در کلمات فریومد و سپندارمد. (یادداشت مؤلف). رجوع به مَذ شود.
مد
[مُدد] (ع اِ) مد، پری دو کف است از طعام. (رسالهء اوزان و مقادیر مقریزی). پیمانهء یک منی. (زمخشری از یادداشت مؤلف). قسمی پیمانه است و اصلش اینکه شخص دو [ کف ] دستش را بازکند و آن را از طعامی پر کند. ج، امداد، مداد، مُدَد، مِدَد، مَدَدَه است....
مد
[مُ] (فرانسوی، اِ)(1) روش و طریقهء موقت که طبق ذوق و سلیقهء اهل زمان طرز زندگی و لباس پوشیدن و غیره را تنظیم کند. باب. باب روز. آئین. (فرهنگ فارسی معین). باب. متداول. معمول. رایج. شیوهء متداول و باب زمان در شؤون زندگی اجتماعی.
- از مد افتادن؛ متروک و منسوخ...
- از مد افتادن؛ متروک و منسوخ...
مد
[مُ] (اِخ) قریه ای از خره بهار خال در قاینات. (یادداشت مؤلف).