جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه فضولی: (تعداد کل: 3)
فضولی
[فُ] (ص نسبی) آنکه کار بی فایده کند و در پی مالایعنی رود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که کار بیهوده کند. || آنکه بی جهت در امور دیگران مداخله کند، بدین معانی در فارسی «فضول» مستعمل است. (فرهنگ فارسی معین) :
عدو چو گشت فضولی حقیرتر گردد
که تعبیه ست...
عدو چو گشت فضولی حقیرتر گردد
که تعبیه ست...
فضولی
[فُ] (حامص) مداخلهء بی جهت در کار دیگران. (فرهنگ فارسی معین) :
ره راست جویی فضولی مجوی
گرت آرزو صحبت اولیاست.ناصرخسرو.
رئیس متین را چو بینی بگوی
که گرد فضولی بسی می تنی.انوری.
الهی نفس سرکش را زبون کن
فضولی از دماغ ما برون کن.عطار.
این گهی بخشد که اجلالی شوی
وز فضولی و دغل خالی شوی.مولوی.
که من...
ره راست جویی فضولی مجوی
گرت آرزو صحبت اولیاست.ناصرخسرو.
رئیس متین را چو بینی بگوی
که گرد فضولی بسی می تنی.انوری.
الهی نفس سرکش را زبون کن
فضولی از دماغ ما برون کن.عطار.
این گهی بخشد که اجلالی شوی
وز فضولی و دغل خالی شوی.مولوی.
که من...