فضولی
[فُ] (ص نسبی) آنکه کار بی فایده کند و در پی مالایعنی رود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که کار بیهوده کند. || آنکه بی جهت در امور دیگران مداخله کند، بدین معانی در فارسی «فضول» مستعمل است. (فرهنگ فارسی معین) :
عدو چو گشت فضولی حقیرتر گردد
که تعبیه ست کمی در فزونی و آماس.
سیدحسن غزنوی.
از دهر زاد و دهر فضولی نمای را
خون ریختی گرش نبدی حق مادری.
خاقانی.
- فضولی کردن:به صاحب ردی و صاحب قبولی
نشاید کرد مهمان را فضولی.نظامی.
|| کسی است که او را نه ولی است و نه اصیل و نه وکیل. (تعریفات). || درزی. (منتهی الارب). خیاط. (اقرب الموارد).
عدو چو گشت فضولی حقیرتر گردد
که تعبیه ست کمی در فزونی و آماس.
سیدحسن غزنوی.
از دهر زاد و دهر فضولی نمای را
خون ریختی گرش نبدی حق مادری.
خاقانی.
- فضولی کردن:به صاحب ردی و صاحب قبولی
نشاید کرد مهمان را فضولی.نظامی.
|| کسی است که او را نه ولی است و نه اصیل و نه وکیل. (تعریفات). || درزی. (منتهی الارب). خیاط. (اقرب الموارد).