جستجوی واژه در لغت‌نامه دهخدا

جستجوی معنی واژه غالب: (تعداد کل: 42)

غالب

[لِ] (ع ص) نعت فاعلی از غلبه. غلبه کننده. چیره. قاهر. پیروز. زبردست. توانا. خداوند دست. ظاهر. فایق. فیروز. سرآمده. (آنندراج). پیش آمده. (آنندراج) :
به پیش دل ما همه روشن است
که بر آن همه غالب این یک تن است.
فردوسی.
شرم خداآفرین بر دل او غالب است
شرم نکوخصلتی است در ملک محتشم.
منوچهری.
دولت...

غالب

[لِ] (اِخ) نام پیغمبری. (آنندراج). || یکی از نامهای خدای تعالی. (مهذب الاسماء).

غالب

[لِ] (اِخ) نام نیای هشتمین حضرت رسول صلی الله علیه وآله، فرزند وی ابن مالک و پدر کعب که پدر مره است و مره پدر کلاب و کلاب پدر قصی و قصی پدر عبدمناف و عبدمناف پدر هاشم و هاشم پدر عبدالمطلب نخستین نیای پیغمبر اکرم است. (از تاریخ سیستان...

غالب

[لِ] (اِخ) لطفعلی بک آذر گوید: اسم شریفش میرزا محمد حسین از سادات رفیع مقدار اصفهان، نسبتش هم به سلاطین جنت مکان صفویه و هم به سادات امامیه میرسد. و در اول جوانی به هندوستان رفته در بنگاله به مصاهرت نواب سرافرازخان صوبه دار آن ولایت فایز و به منصب...

غالب

[لِ] (اِخ) نام موضعی در حجاز. قال کثیر :
فدع عنک سلمی اذ اتی الناس دونها
و حلت با کناف الخبیت فغالب
الی الابیض الجعدبن عاتکه الذی
له فضل ملک فی البریه غالب.
(معجم البلدان ج 6ص 262).

غالب

[لِ] (اِخ) نام برادر سبکری است (یکی از امرای امیر طاهربن محمد بن عمرو اللیث) که به امر لیث بن علی (یکی دیگر از امرای طاهر) وی را گرفتند و زندانی کردند: باز لیث علی، معدل را برادر خویش را آنجا فرستاد بطلب غالب برادر سبکری تا حیلت کرد و...

غالب

[لِ] (اِخ) لقب محمد اول از پادشاهان بنی نصر غرناطه. رجوع به محمد اول شود.

غالب

[لِ] (اِخ) نام یکی از موالی حکم مستنصر فرمانروای اموی در اسپانیا. (الحلل السندسیه ج 2 ص 212).

غالب

[لِ] (اِخ) معروف به ابن غالب. مربی و مؤدب الراضی بالله خلیفهء عباسی و برادرش هارون. رجوع به الاوراق محمد بن یحیی صولی چ مصر ص8، 9، 25 شود.

غالب

[لِ] (اِخ) ابن ابجر. در صحبت او اختلاف است. (منتهی الارب).

غالب

[لِ] (اِخ) ابن احمد کاتب، معروف به فَطِن. وی به عربی شعر می گفته و دیوان او 30 ورقه است. (ابن الندیم).

غالب

[لِ] (اِخ) ابن اسود مسعودی. یکی از قاتلان فضل بن سهل ذوالریاستین. مؤلف حبیب السیر آرد: و چون به سرخس رسید روزی ذوالریاستین به حمام درآمد و بنابر آن که از علم نجوم دانسته بود که در آن روز خونش در میان آب و آتش ریخته گردد قصد فصد کرد...

غالب

[لِ] (اِخ) ابن جبرائیل الخرتنگی. رجوع به ابومنصور غالب... شود.

غالب

[لِ] (اِخ) ابن الحارث العکلی، مکنی به ابی حزام. از شعرای عرب که در زمان مهدی خلیفهء عباسی میزیسته و در شعرش لغات غیرمستعمل و وحشی بسیار است و نمونه ای از آن در الموشح آمده و مؤلف بر او خرده گرفته است. (الموشح ص 354).

غالب

[لِ] (اِخ) ابن حکم مقفع. خال مأمون و یکی از قاتلان فضل بن سهل. در تاریخ گزیده آرد: روزی فضل بن سهل با یکی از ارکان دولت مأمون گفت: سعی من در این دولت از ابومسلم بیشتر است. او گفت: ابومسلم دولت از قبیله ای به قبیله ای رسانید و...

غالب

[لِ] (اِخ) ابن خطاف القطان. ابوعفان تابعی است. رجوع به غالب بن قطان شود.

غالب

[لِ] (اِخ) ابن السعدی. مؤلف دستور الوزراء و الکتاب می گوید: فضل بن یحیی برمکی دستور داد که احمدبن سیار جرجانی در خوبی و بدی شعر شعراء بنگرد تا بقدر استحقاقی که دارند مورد عنایت و عطا قرار گیرند جمعی از شعرا از احمد درخواست کردند که شعر ابونواس را...

غالب

[لِ] (اِخ) ابن سلیمان. ابوصالح تابعی است.

غالب

[لِ] (اِخ) ابن شادک. از مردم سیستان است. مؤلف تاریخ سیستان نام او را در ذیل عنوان «اکنون یاد کنیم بعضی نامهای ایشان که پس از اسلام بزرگ گشتند و مردمان ایشان را بدانستند به فضل» بدون شرحی یاد کرده است. رجوع به تاریخ سیستان ص 18 و20 شود.

غالب

[لِ] (اِخ) ابن شعوذ. محدث است.

قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.