جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه ضیف: (تعداد کل: 4)
ضیف
[ضَ] (ع اِ) میهمان. نزیل. مهمان (واحد و جمع و مؤنث و مذکر در وی یکسانست). (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). مهمان و میهمانان. (دهار). و قد یجمع علی اَضیاف و ضیفان و ضیوف. (منتهی الارب) :
گفت واللَّه تا ابد ضیف توام
هر کجا باشم بهر جا که روم.مولوی.
ضیف باهمت چو زآشی...
گفت واللَّه تا ابد ضیف توام
هر کجا باشم بهر جا که روم.مولوی.
ضیف باهمت چو زآشی...
ضیف
[ضَ] (ع مص) نزدیک شدن آفتاب به فروشدن. (منتهی الارب). نزدیک شدن آفتاب بغروب. (منتخب اللغات). || بیک سو رفتن تیر از نشانه. || فرودآمدن غم بر کسی. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). || مهمان شدن نزد کسی. ضیافه. (منتهی الارب). مهمان شدن. (زوزنی). مهمان داشتن کسی را. (منتخب اللغات). ||...
ضیف
[ضَ] (ع اِ) پهلو. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). || بازو. || ضیفا الوادی؛ دو کرانهء رودبار. (منتهی الارب). کنار رود. (مهذب الاسماء).
ضیف
[ضَ] (اِخ) احمد (الدکتور). مدرس بالجامعه المصریه. له مقدمه لدرسه بلاغه العرب و بلاغه العرب فی الاندلس. (معجم المطبوعات ج2 ستون 1220).