ضیف
[ضَ] (ع اِ) میهمان. نزیل. مهمان (واحد و جمع و مؤنث و مذکر در وی یکسانست). (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). مهمان و میهمانان. (دهار). و قد یجمع علی اَضیاف و ضیفان و ضیوف. (منتهی الارب) :
گفت واللَّه تا ابد ضیف توام
هر کجا باشم بهر جا که روم.مولوی.
ضیف باهمت چو زآشی کم خورد
صاحب خوان آش بهتر آورد.مولوی.
هرچه آید از جهان غیب وش
در دلت ضیفست او را دار خوش.مولوی.
ضیف عیسی را چو استقبال کرد
چون شکر گویی که پیوست او به ورد.
مولوی.
|| (اِخ) اسپی از نسل حرون. || نام مردی. (منتهی الارب).
گفت واللَّه تا ابد ضیف توام
هر کجا باشم بهر جا که روم.مولوی.
ضیف باهمت چو زآشی کم خورد
صاحب خوان آش بهتر آورد.مولوی.
هرچه آید از جهان غیب وش
در دلت ضیفست او را دار خوش.مولوی.
ضیف عیسی را چو استقبال کرد
چون شکر گویی که پیوست او به ورد.
مولوی.
|| (اِخ) اسپی از نسل حرون. || نام مردی. (منتهی الارب).