جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه شمال: (تعداد کل: 3)
شمال
[شِ] (ع اِ) سرشت. ج، شمائل. (از منتهی الارب). سرشت. طبع. خوی. ج، شمائل. (ناظم الاطباء). طبع. خو. خوی. عادت. خلق. (یادداشت مؤلف). خوی. (دهار). خو. خلق. (مقدمهء لغت میر سیدشریف جرجانی ص3).(1) || خوبی ذات. سرشت نیکو. (ناظم الاطباء) (برهان). || چپ. ضد یمین. ج، اَشمِلَه، شمائل، شُمُل، شمال...
شمال
[شَ / شِ](1) (ع اِ) بادی که از جانب دیار ثمود وزد، او ما استقبلک عن یمینک و انت مستقبل القبله، یا آنکه مابین مطلع شمس و بنات نعش وزد و این صحیح است یا آنکه از مطلع بنات نعش تا جای سقوط نسر طائر. و شمال هم اسم باشد...
شمال
[شِ] (اِخ) آذربادگان. (آثارالباقیه) (مفاتیح).