شمال
[شِ] (ع اِ) سرشت. ج، شمائل. (از منتهی الارب). سرشت. طبع. خوی. ج، شمائل. (ناظم الاطباء). طبع. خو. خوی. عادت. خلق. (یادداشت مؤلف). خوی. (دهار). خو. خلق. (مقدمهء لغت میر سیدشریف جرجانی ص3).(1) || خوبی ذات. سرشت نیکو. (ناظم الاطباء) (برهان). || چپ. ضد یمین. ج، اَشمِلَه، شمائل، شُمُل، شمال (به لفظ واحد). (منتهی الارب). چپ. ضد یمین. (ناظم الاطباء). یسار. مقابل یمین. سوی چپ. مقابل سوی راست. دست چپ. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (ترجمان القرآن ص62) (از غیاث) (مهذب الاسماء) (دهار). دست چپ. (مقدمهء لغت میر سیدشریف جرجانی ص3) :
من بر این مرکب فراوان تاختم
گرد عالم گر یمین و گر شمال.
ناصرخسرو.
نیست کسی جز من خشنود از او
نیک نگه کن به یمین و شمال.ناصرخسرو.
مدح تو چون تمام کنم گرچه ناصرم
من کز یمین خویش بنشناختم شمال.
ناصرخسرو.
- اصحاب یمین و شمال؛ کسانی که در دست راست و دست چپ واقع شده اند. (ناظم الاطباء).
- خط شمال؛ سمت چپ. سوی شمال :
گر خط شمال خسف گیرد
از مکه روم امان ببینم.خاقانی.
- ذوالشمالین؛ کسی که به هر دو دست کار میکند. (ناظم الاطباء).
|| جوف. (یادداشت مؤلف). || فال بد و شوم. ج، اَشمُل، شمائل، شُمُل. (ناظم الاطباء). شوم. (آنندراج) (غیاث) (منتهی الارب). || ماده شتر شتاب رو. یقال: ناقه شمال. || هر دستهء زراعت که در وقت درو بدست گرفته درو نمایند. || داغ پستان گوسفند. || غلاف پستان گوسپند، یعنی توبره مانندی که در وقت گران شدن پستان بدان بندند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کیسهء پستان. ج، شمائل. (از مهذب الاسماء). || غلاف خرمابن نورس. ج، شمالات. (ناظم الاطباء). غلاف نخل نورس. (از آنندراج) (از غیاث) (منتهی الارب). || جِ شمال که بمعنی طرف چپ و دست چپ باشد. (ناظم الاطباء). جِ شمال (به لفظ واحد). (منتهی الارب). مفرد کلمه و جمع آن در این معنی یک لفظ دارد. || جِ شَملَه. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). رجوع به شمله شود.
(1) - در این مأخذ به فتح و کسر شین هر دو آمده است.
من بر این مرکب فراوان تاختم
گرد عالم گر یمین و گر شمال.
ناصرخسرو.
نیست کسی جز من خشنود از او
نیک نگه کن به یمین و شمال.ناصرخسرو.
مدح تو چون تمام کنم گرچه ناصرم
من کز یمین خویش بنشناختم شمال.
ناصرخسرو.
- اصحاب یمین و شمال؛ کسانی که در دست راست و دست چپ واقع شده اند. (ناظم الاطباء).
- خط شمال؛ سمت چپ. سوی شمال :
گر خط شمال خسف گیرد
از مکه روم امان ببینم.خاقانی.
- ذوالشمالین؛ کسی که به هر دو دست کار میکند. (ناظم الاطباء).
|| جوف. (یادداشت مؤلف). || فال بد و شوم. ج، اَشمُل، شمائل، شُمُل. (ناظم الاطباء). شوم. (آنندراج) (غیاث) (منتهی الارب). || ماده شتر شتاب رو. یقال: ناقه شمال. || هر دستهء زراعت که در وقت درو بدست گرفته درو نمایند. || داغ پستان گوسفند. || غلاف پستان گوسپند، یعنی توبره مانندی که در وقت گران شدن پستان بدان بندند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کیسهء پستان. ج، شمائل. (از مهذب الاسماء). || غلاف خرمابن نورس. ج، شمالات. (ناظم الاطباء). غلاف نخل نورس. (از آنندراج) (از غیاث) (منتهی الارب). || جِ شمال که بمعنی طرف چپ و دست چپ باشد. (ناظم الاطباء). جِ شمال (به لفظ واحد). (منتهی الارب). مفرد کلمه و جمع آن در این معنی یک لفظ دارد. || جِ شَملَه. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). رجوع به شمله شود.
(1) - در این مأخذ به فتح و کسر شین هر دو آمده است.