جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه زبون: (تعداد کل: 4)
زبون
[زَ] (ص) خوار (فرهنگ نظام) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) زیردست (برهان قاطع) (شرفنامهء منیری) بیمقدار ناچیز حقیر ذلیل توسری خور ستمکش فاقد مقام و موقع در میان مردم یا در محیطی خاص رجوع به زبون شدن، زبونی کشیدن و دیگر ترکیبات زبونی و زبون شود || آسان...
زبون
[زَ] (ع ص) اشتر که لگد زند دوشنده را (مهذب الاسماء): ناقهء زبون؛ شتر مادهء بسیار راننده و زننده مردم را (منتهی الارب) ناقه زبون؛ یعنی شتری است دورکننده (شرح قاموس) شتر لگدزن (منتخب اللغات) از شتران، سخت دورکننده و از خود راننده را گویند (اقرب الموارد) ناقهء زبون آن...
زبون
[زَ] (اِخ) عشیره ای از محمودیان، از حجاز یا یکی از قبائل بادیهء شرقی اردن سبایله از شاخهای این عشیره اند (از معجم قبائل العرب تألیف عمر رضا کحاله).
زبون
[زَ] (اِخ) فرقه ای است وابسته به حراحشه، از بنوهلیل که شعبه ای است از قبیلهء بنوحسن که در اطراف جرش منزل دارند از ریشهء ( آن اطلاعی در دست نیست (از معجم قبائل العرب تألیف عمر رضا کحاله از تاریخ اردن شرقی ص 333.