زبون

معنی زبون
[زَ] (ص) خوار (فرهنگ نظام) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) زیردست (برهان قاطع) (شرفنامهء منیری) بیمقدار ناچیز حقیر ذلیل توسری خور ستمکش فاقد مقام و موقع در میان مردم یا در محیطی خاص رجوع به زبون شدن، زبونی کشیدن و دیگر ترکیبات زبونی و زبون شود || آسان سهل خوار( 1) : گفتم که داروییست مرا آن هلاهل است دیدنْش بس گران و نهادنْش بس زبون سوزنی -زبون چیزی (کسی) بودن؛ مجازاً، مقهور او بودن در برابر آن بغایت کوچک و ناچیز بودن : زبون بود چنگال او [ طغرل ] را کلنگ شکاری که نخجیر او بد پلنگفردوسی خود نباشد جوع هر کس را زبون کاین علف زاری است زاندازه برونمولوی - زبون کسی بودن؛ مطیع او بودن (از مجموعهء مترادفات) سرسپرده و رام او بودن کوچکی او کردن خود را در برابر آن چیز یا آن کس ناچیز و خرد گرفتن : بهر کار ما را زبون بود روم کنون بخت آزادگان گشت شومفردوسی تا زین سپس همی گه و بیگاه خوش زییم دانی بهیچ حال زبون کسی نییممنوچهری نه از تواضع باشد زبون دون بودن نه حلم باشد خوردن قفا ز دست جهود جمال الدین عبدالرزاق زبون عشق شو تا برکشندت که هر گاهی که کم گشتی، فزونیعطار چارهء کرباس چه بْوَد جان من جز زبون رای آن غالب شدنمولوی ما چو مصنوعیم و صانع نیستیم جز زبون و جز که قانع نیستیممولوی برای یکدمه شهوت که خاک بر سر آن زبون زن شدن آیین شیرمردان نیست ملا حسین کاشفی|| - دستخوش و بازیچهء دست کسی بودن مقهور دست کسی بودن و جز به ارادهء او کار نکردن : زن ارچه زیرک و هشیار باشد زبون مرد خوش گفتار باشد (ویس و رامین) رجوع به ترکیب بعد شود -زبون گرفتن کسی را؛ او را ببازیچه گرفتن با زبان خوش او را در دست خود داشتن و به ارادهء خود گرداندن او را مقهور ارادهء خویش ساختن : ای مر ترا گرفته بت خوش زبان زبون تو خوش بدو سپرده دل مهربان زبون ناصرخسرو رجوع به مادهء زبون گرفتن شود || پست ترین جنس از هر چیزی ضایع و بد (ناظم الاطباء) بی بها (آنندراج) (انجمن آرا) ضایع و بد (برهان قاطع) (فرهنگ نظام) :اسپرزه سفید و سرخ و سیاه می باشد و بهترین او سفید و زبون ترین او سیاهست (تحفهء حکیم مؤمن) نوعی که بیدانه است و کشمش نامند بهترین او سبز و زبونترین او سیاهست (تحفهء حکیم مؤمن) و روزبروز بخوبی و بدی و کم و زیاد اخراجات و طعام خاصه و خادمان رسیده (ناظر) که تحویلداران اجناس زبون بخرج ندهند (تذکره الملوک ص 12 ) و آنچه از زرهای قلابی و زبون باشد جدا کرده تسلیم صاحب زر مینماید (تذکره الملوک ص 34 ||) ضعیف (انجمن آرا) (آنندراج) بیچاره و ضعیف (شرفنامه) عاجز (فرهنگ نظام) ناتوان و ضعیف و کم زور و عاجز و درمانده و بیچاره (ناظم الاطباء) : ز مردان ازین پیش ننگ آمدت زبون بود مرد ار بچنگ آمدتفردوسی و بنده زبون نیست که بدولت خداوند انصاف خویش از وی تواند ستد (تاریخ بیهقی) ترا جنگ با شاه ما آرزوست گمانی بری کو زبون چون بهوست (گرشاسب نامه ص 215 ) آزرده کرد کژدم غربت جگر مرا گویی زبون نیافت ز گیتی مگر مرا ناصرخسرو زبان از یاد توحیدش زبونست که از حد و قیاس ما برونستناصرخسرو تو که در علم خود زبون باشی عارف کردگار چون باشی؟سنائی پیل است در سرما زبون، پیل هوایی بین کنون آتش ز کام خود برون هنگام سرما ریخته خاقانی اوحدی گر تو صد زبان داری عاشق بی درم زبون باشداوحدی چه خیانت بتر ز خون خوردن وآنگه از حلق هر زبون خوردناوحدی گفت پیغمبر که هستند از فنون اهل جنت در خصومتها زبون از کمال حزم و سوءالظن خویش نی ز نقص و بددلی و ضعف کیشمولوی || لاغر زار و نزار : زبون تر از مه سی روزه ام مهی سی روز مرا بطنز چو خورشید خواند آن جوزا خاقانی سالی یک مرتبه شتران را ناظر دیده، بچاقی و لاغری و زبونی اسقاط شتران برسد (تذکره الملوک ص 11 ||) نالنده (برهان قاطع) نالان و نالنده || مغلوب و منهزم (ناظم الاطباء) : گرفتن ره دشمن اندر گریز مفرمای و خون زبونان مریزاسدی|| گرفتار( 2) (شرفنامهء منیری) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) فارسیان بمعنی گرفتار استعمال کرده اند (دهار) محبوس و گرفتار (ناظم الاطباء) : برده دل من بدست عشق زبونست سخت زبونی که جان و دلْش ربونست جلاب چون و چرا مجوی و زبون چرا مباش زیرا که خود ستور، زبون چرا شده ست ناصرخسرو ای بوده زبون تن زبهر تن همواره چرا زبون بزّازی ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 476 ) با سر تیغ تو عمر سرکشان گشته هبا در کف سهم تو جان گردنان مانده زبون رشید وطواط مهی که کرد تنم را به بند فتنه اسیر بتی که کرد دلم را به دست عشوه زبون رشید وطواط چو تو در دست نفس خود زبونی منال از دست شیطان برونیپوریای ولی بشعر تهنیت ار رفت اندکی تأخیر تنم رهین عنا بود و جان زبون سقمسروش (|| اِ) بیعانه و پولی که پیشکی جهت خریدن چیزی میدهند( 3) (ناظم الاطباء) رجوع به ربون و اربون شود (|| ص) راغب (برهان قاطع) (دهار) (شرفنامهء منیری) راغب و حریص و آزمند (ناظم الاطباء) ( 1) - زبون بمعنی آسان، در ترکیبات زبون داشتن و زبون گرفتن نیز آمده ولی ناظم الاطباء این معنی را نیاورده و بجای آن زبون بمعنی مشکل و بازحمت یاد کرده است ما تاکنون شاهدی برای آن در فارسی به » نیافته ایم و در صورت وجود شاهد، این کلمه از اضداد خواهد بود ( 2) - زبون بدین معنی در فارسی بصورت اضافه یا با کلمهء را « ر» همراه آمده ( 3) - ناظم الاطباء را در این مورد مسلماً تصحیفی دست داده و ربون با « دست، به کف، در دست و در کف خوانده است « ز» زبون با.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.