جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه زبد: (تعداد کل: 13)
زبد
[زَ] (ع مص) خورانیدن سرشیر کسی را (اقرب الموارد) (تاج العروس) (آنندراج): زبده زبدا از باب نصر( 1)؛ سرشیر خورانید او را (ناظم الاطباء ||) حقیقت معنی آن اعطاء زبد است (اقرب الموارد ||) جنبانیدن مشک شیر را تا مسکه برآید (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) شیرزنه جنبانیدن تا مسکه برآرد...
زبد
[زَ بَ] (ع اِ) کفک آب و شیر و سیم و جز آن (منتهی الارب) زبد، کفی که بالای آب و جز آن قرار میگیرد و بدین معنی است یعنی همانگونه که آب کف می آورد قلب حداء را بیرون میدهد یعنی همانگونه برای او آسان است (اقرب « الحداء...
زبد
[زُ بَ] (ع اِ) جِ زُبد (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
زبد
[زُ] (ع اِ) کفک شیر و سرشیر (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج العروس ||) آنچه بوسیلهء جنبانیدن و حرکت دادن (مشک و مانند آن) از شیر گاو و گوسفند گرفته میشود، ج، زُبَد (المنجد) آنچه با حرکت دادن از شیر استخراج میشود و این خاص گاو و گوسفند است آنچه از...
زبد
[زَ بَ] (اِخ) نام حمص یا دهی است در حمص (منتهی الارب) اسم حمص و یا قریه ای است در او (ترجمهء قاموس) نام قدیم حمص یا قریه ای است در نزدیکی حمص، و با نون (زند) نیز ضبط شده است و زبد را که در این شعر صخرالغی آمده:...
زبد
[زَ بَ] (اِخ) دهی است به قنسرین (منتهی الارب) قریه ای است به قنسرین متعلق به بنی اسد (تاج العروس) رجوع به معجم البلدان شود.
زبد
[زَ بَ] (اِخ) کوهی است به یمن (منتهی الارب) (ترجمهء قاموس) (آنندراج) از ابن حبیب نقل است که زبد کوهی است به یمن (تاج العروس) رجوع به معجم البلدان( 1) ج 3 ص 433 چ وستنفلد شود ( 1) - قیل هما جبلان بالیمن (معجم البلدان) معلوم نیست یاقوت بچه...
زبد
[زَ بَ] (اِخ) موضعی است غربی بغداد (منتهی الارب) محمد بن موسی گوید: زبد که در قسمت غربی مدینه الاسلام است در کتب تاریخ متأخّرین یاد شده است (از معجم البلدان).
زبد
[زَ بَ] (اِخ) نام اسب حوفزان (منتهی الارب) نام اسب حوفزان بن شریک نام حوفزان خود حرث و زعفران نام اسب دیگری است است (تاج العروس) رجوع به العقدالفرید ج 1 ص 126 و ج 6 ص 58 و 59 شود « زبد » از او که زادهء آن.
زبد
[زَ بَ] (اِخ) ام ولد سعدبن ابی وقاص (قاموس) (تاج العروس) (منتهی الارب) در متن طبری چ دخویه و فتوح الشام و بلاذری نام ام ولدسعد زبراء ضبط و این شعر در بارهء او نقل گردیده است: الالیتنی والمرء سعدبن مالک و زبراء وابن السمط فی لجه البحر 2355 و...
زبد
[زَ] (اِخ) پسر سنان (ترجمهء قاموس) (منتهی الارب) برخی زبدبن سنان را با یاء تحتانی (زیدبن سنان) ضبط کرده اند (تاج العروس).
زبد
[زَ] (اِخ) جد عبدالله بن علاءبن زبد محدث (تاج العروس).
زبد
[زَ] (اِخ) زبیده مادر محمد امین را زبد و زابد و مزبد نیز نامند (از لسان العرب) رجوع به زبیده شود.