جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه دمامه: (تعداد کل: 5)
دمامه
[دَ مَ] (ع مص) زشت روی و خردجسم و حقیر گردیدن (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) زشت روی شدن (المصادر زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی) (دهار) و رجوع به دمامه شود.
دمامه
[دَ مَ] (ع اِ) زشت روی (منتهی الارب) (آنندراج).
دمامه
[دَ مَ / مِ] (از ع، اِمص) دمامه زشت رویی و زشتی (ناظم الاطباء) : گویند که بدین میانه اندر اعتدال هوا بیشتر است [ یعنی در میان زمین که خراسان و ایران و سجستان باشد ] و قد مردمان این نواحی مستوی است و سرخی روسیان ندارند و سیاهی...
دمامه
[دَ مَ / مِ] (اِ) نقاره (غیاث) کوس و نقاره (ناظم الاطباء) (از برهان) (انجمن آرا) (از لغت محلی شوشتر) طبلک (زمخشری) نقاره را گویند (فرهنگ جهانگیری) نقاره و طبل، و با لفظ نواختن مستعمل (از آنندراج) دبدبه (دهار) (زمخشری) : و صدای رعد طبل و دمامه به عیوق برآمد...
دمامه
[دَمْ ما مَ] (ص، اِ) دختر با گفتاری فریبنده دختری زیرک که خود را چون زنان سالخورده نماید (یادداشت مؤلف).