جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه خال: (تعداد کل: 6)
خال
(ع اِ) نقطهء سیاه بر روی (مهذب الاسماء) (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (شرفنامهء منیری) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) صاحب فرهنگ آنندراج گوید: بلند، فتنه زاد، موزون، دلربای، دلجوی، دلفریب، دل آرای، مشکین، عنبرین، عبنربوی، عنبربار، معنبر، غالیه بوی، سیاه، نیک اختر، گوشه گیر، زمین گیر، بنفشه گون و نیلگون از...
خال
(ع اِ) برادر مادر (از برهان قاطع) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (ترجمان علامه جرجانی ص 45 ) (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس) به هندی مامون گویند (غیاث اللغات) کاکویه دائی آبو آبی ج، اَخوال، اَخوَله، خُولَه، خُول، خالان : بد او پور شاه سمنگان زمین همان خال سهراب...
خال
1 ||) لنگ شدن ستور (اقرب الموارد) (ناظم )« خال الشی ء خالا » ، (ع مص) گمان بردن (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) و منه الاطباء) و منه، خال الدابه خالا (|| اِ) در اصطلاح صوفیان: معصیت صاحب طارقه گفته است که خال عبارت از ظلمت معصیت است که میان...
خال
(( (اِخ) نام موضعی است در شق الیمامه (معجم البلدان ج 3 ص 391.
خال
(اِخ) نام کوهی است روبروی دبیبه از بنی سلیم و بنا بر قول دیگر در زمین غطفان، و نام آن در این بیت آمده است : اهاجک ( بالخال الحمول الدوافع فانت لمهوا من الارض نازع (در معجم البلدان از یاقوت حموی ج 3 ص 390.
خال
[خال ل] (ع ص) پریشان متفرق و منه: عسکر خالّ (ناظم الاطباء) (منتهی الارب).