جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه ارش: (تعداد کل: 7)
ارش
[اَ رَ / رِ] (اِ) از آرنج تا سر انگشتان. (غیاث اللغات) (جهانگیری). آرش. باع. قولاج. قلاج. باز. بَوع. رش. شاهرش. و آن مقداری باشد معین از سر انگشت میانین یک دست تا سر انگشت میانین دستی دیگر چون کسی دستها را از هم گشاده دارد. || یا از سر...
ارش
[اَ] (اِ) از آرنج تا سر انگشت. ساعد. (جهانگیری). از سر انگشتان باشد تا آرنج. (برهان). باز. (مؤید الفضلاء). ذراع. رش: الساعد؛ اَرش دست. (ملخص اللغات، حسن خطیب کرمانی). ساعدٌ فعم؛ اَرشی فربه. (دهار) :
دیو اهریمن، آذر است آتش
ساعدینند هر دو اَرش و اَرَش.
صاحب فرهنگ منظومه (از جهانگیری).
|| انجمن. مجمع....
دیو اهریمن، آذر است آتش
ساعدینند هر دو اَرش و اَرَش.
صاحب فرهنگ منظومه (از جهانگیری).
|| انجمن. مجمع....
ارش
[اَ] (ع اِ) دیه. پاداش. کیفر. دیهء جراحت. دیت جراحت. (غیاث اللغات). تاوان زخمها. (دستور). آنچه واجب آید در جراحت. (مهذب الاسماء): اَرشِ خَدش؛ دیهء خراش. ارش جنایت؛ دیهء آن. ج، اُروش. هو بدل ما دون النفس من الاطراف و قد یطلق علی بدل النفس و حکومه العدل و یجی...
ارش
[اَ] (ع مص) بدی افکندن میان.... افژولیدن. برافژولیدن. || برافروختن آتش. || برانگیختن جنگ. برانگیختن فتنه و جنگ. (غیاث). برآغالیدن. اغراء. ورغلانیدن. (منتهی الارب). انگیختن بر. || عطا کردن. || اختلاف. || خصومت: بینهما ارش؛ میان آن هر دو خصومت و اختلاف است. || کم کردن قیمت برای عیبی در...
ارش
[اَ رِ] (ص) عاقل. زیرک. هشیار. (برهان) (غیاث). || (اِ) انجمن. (برهان) (غیاث). و رجوع به ارسن شود.
ارش
[اَ رَ] (اِخ) شهری است از ولایت شیروان. (جهانگیری) (برهان). شهری است در ارّان. || قریه ای است به یک فرسنگی شمالی بندر ریگ. (فارسنامه).