جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه گلو: (تعداد کل: 6)
گلو
[گُ / گَ] (اِ) در اوستا گَرَه(1) (گلو)، پهلوی گروک(2)، سانسکریت گَلَه(3)، لاتینی گولا(4)، ارمنی کول(5) (فروبرده، بلعیده)، کردی گَرو(6)، افغانی غاره(7)، غرئی(8) (گردن، قصبه الریه)، استی قور(9) (غیرقطعی)، سنگلیچی غر(10)، خوانساری گلی(11)، دزفولی گلی(12)، گیلکی گولی(13)، کردی گئورو(14)، گئوری(15)(گلو، معبر تنگ)، گئوری(16)، گریو(17)، گوری(18). (از حاشیهء برهان قاطع چ...
گلو
[گِ / گُ] (اِ) کنایه از خوردن و شهوت طعام :
مکن ز بهر گلو خویشتن هلاک و مرو
به صورت بشری ور به سیرت مگسی.
ناصرخسرو.
ایر و گلو، ایر و گلو کرد مرا دنگ و دلو
هرکه از این هر دو برست اوست اخی اوست کلو.
مولوی.
کآن گدایی که بجد می کرد او
بهر یزدان...
مکن ز بهر گلو خویشتن هلاک و مرو
به صورت بشری ور به سیرت مگسی.
ناصرخسرو.
ایر و گلو، ایر و گلو کرد مرا دنگ و دلو
هرکه از این هر دو برست اوست اخی اوست کلو.
مولوی.
کآن گدایی که بجد می کرد او
بهر یزدان...
گلو
[گَ لُ] (اِخ) دهی است جزء دهستان دیزمار خاوری بخش ورزقان شهرستان اهر واقع در 21هزارگزی شمال باختری ورزقان و 12500گزی ارابه رو تبریز به اهر. هوای آن معتدل و دارای 499 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و درخت تبریزی است. شغل اهالی زراعت...
گلو
[گَ] (اِخ) دهی است از دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریز واقع در 5هزارگزی خاور بستان آباد و 5هزارگزی راه شوسهء اردبیل به تبریز. هوای آن سرد و دارای 333 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و...
گلو
[گِ] (اِخ) دهی است از دهستان منوجان بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 55000گزی جنوب باختری و 6000گزی باختر راه فرعی کهنوج به میناب. هوای آن سرد و دارای 200 تن سکنه است. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و خرما است. شغل اهالی زراعت است و راه...