جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه گزش: (تعداد کل: 2)
گزش
[گَ زِ] (اِمص) گزیدن. گز کردن چنانکه پارچه را. || (اِ) گز : ... ایدون گویند که عصای موسی ده گزش بالا بود و ده گز بالای موسی بود و موسی بیست گزش از زمین برجست و عصا بزد بر کعب پای عوج بن عنق برآمد. (ترجمهء طبری بلعمی). و...
گزش
[گَ زِ] (اِمص) گزیدن. لَسع. لَدغ. (منتهی الارب) :
من بفریاد از عنای سبش(1)
نیش از الماس دارد او به گزش.طیان.
|| با زخمه زدن ذوات الاوتار، مقابل کشش.
(1) - ن ل: سپش.
من بفریاد از عنای سبش(1)
نیش از الماس دارد او به گزش.طیان.
|| با زخمه زدن ذوات الاوتار، مقابل کشش.
(1) - ن ل: سپش.