گزش
[گَ زِ] (اِمص) گزیدن. گز کردن چنانکه پارچه را. || (اِ) گز : ... ایدون گویند که عصای موسی ده گزش بالا بود و ده گز بالای موسی بود و موسی بیست گزش از زمین برجست و عصا بزد بر کعب پای عوج بن عنق برآمد. (ترجمهء طبری بلعمی). و به اخبار مغازی اندر ایدون است که بدان هنگام که طوفان نوح علیه السلام بود همهء جهان آب گرفت و زبر هر کوهی کز آن بلندتر نبود بجهان اندر چهل گزش آب از سر آن کوه بررفته بود... (ترجمهء طبری بلعمی).