جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه کلک: (تعداد کل: 14)
کلک
[کِ] (اِ) هر نی میان خالی را گویند عموماً. (برهان). نی است عموماً. (آنندراج). هر نی میان کاواک. (ناظم الاطباء). نی. (فرهنگ فارسی معین). قصب. نی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
سوگند خورم به هرچه هستم ملکا
کز عشق تو بگداخته ام چون کلکا.
ابوالمؤید (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
نویسنده از کلک...
سوگند خورم به هرچه هستم ملکا
کز عشق تو بگداخته ام چون کلکا.
ابوالمؤید (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
نویسنده از کلک...
کلک
[کَ لَ] (اِ) نشتر فصاد را گویند و به عربی مبضع خوانند. (برهان). نیش و نیشتر حجام و فصاد که آن را شست نیز گویند. (آنندراج). مبضع و نشتر فصاد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) :
در دل خیال غمزهء تیرت چو بگذرد
گویی زدند بر دل پر خون من کلک.
ضیاء...
در دل خیال غمزهء تیرت چو بگذرد
گویی زدند بر دل پر خون من کلک.
ضیاء...
کلک
[کَ لِ] (ص) بمعنی نامبارک و شوم. کَلَک. (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کَلَک شود. || (اِ) بمعنی بوم گفته اند کَلَک. (برهان). پرنده ای که بوم نیز گویند. (ناظم الاطباء). بوم. کوف. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کَلَک شود.
کلک
[کَ](1) (اِ) بغل(2). (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج). بغل. آغوش. (فرهنگ فارسی معین) :
کسی را که درد آیدش دست و کلک
علاجش کنندی به تدهین و دلک.
(از آنندراج).
(1) - در برهان بدین معنی با ضم کاف [ کُ ] نیز ضبط شده.
(2) - مرحوم دهخدا در یکی از یادداشتهای خود آرند: صاحب...
کسی را که درد آیدش دست و کلک
علاجش کنندی به تدهین و دلک.
(از آنندراج).
(1) - در برهان بدین معنی با ضم کاف [ کُ ] نیز ضبط شده.
(2) - مرحوم دهخدا در یکی از یادداشتهای خود آرند: صاحب...
کلک
[کَ لَ] (ص مصغر) تصغیر کل باشد که کچل است. (برهان). مصغر کل بمعنی کچل. (ناظم الاطباء). کل کوچک. کچل کوچک. (فرهنگ فارسی معین). از کل (کچل) و ک (پسوند تصغیر). (حاشیهء برهان چ معین). کل خرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
برجهید از جا و گفتا بخ لک
آفتابی تاج...
برجهید از جا و گفتا بخ لک
آفتابی تاج...
کلک
[کُ] (اِ) بمعنی پشم تر می باشد که از بن موی بز با شانه برآورند و از آن شال و امثال آن بافند و تکیه و نمد و کلاه و کپنک و مانند آن مالند. (برهان) (فرهنگ فارسی معین). پشم نرمی که به شانه از بن موهای بز برآرند و...
کلک
[دَ لَ] (اِ) خربزهء نارسیده. (برهان) (ناظم الاطباء). خربزهء نارسیده یعنی کالک و سفچه. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). مخفف کالک بمعنی کال و نارس. (حاشیهء برهان چ معین). و رجوع به کالک شود.
کلک
[کِ لِ] (اِ) انگشت کوچک را گویند و به عربی خنصر خوانند. (برهان). انگشت کهین که آن را خنصر گویند. (آنندراج). انگشت کوچک. خنصر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). کلیک، و در گنابادی کِلِک، و کلیک. (از حاشیهء برهان چ معین) :
کلیک و کلیجک، کلک راست نام
که خنصر بخواند به...
کلیک و کلیجک، کلک راست نام
که خنصر بخواند به...
کلک
[کُ لُ] (ص) احول و کاج باشد(1). (برهان). لوچ و احول. (ناظم الاطباء). || (اِ) درد شکم را نیز گویند. (برهان). دردشکم. (ناظم الاطباء).
(1) - بدین معنی، صاحب برهان به کسر اول و ثانی [ کِ لِ ] نیز ضبط کرده است.
(1) - بدین معنی، صاحب برهان به کسر اول و ثانی [ کِ لِ ] نیز ضبط کرده است.
کلک
[کُ لُ] (اِ) نام قسمی پیچ در کوههای اطراف کرج وسیاه کلان. و در کلاک آن را کَرَک نامند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کلک
[کَ لَ] (اِخ) نام موضعی است از مضافات دامغان که در آنجا گندم خوب حاصل می شود. (برهان). نام موضعی نزدیک دامغان که گندم آن ممتاز است. (آنندراج) :
گندم بیار از کلک از دامغان ببر
انواع میوه ها وز اقسام غله ها.(از آنندراج).
گندم بیار از کلک از دامغان ببر
انواع میوه ها وز اقسام غله ها.(از آنندراج).
کلک
[کَ لَ] (اِخ) دهی از بخش ارکواز شهرستان ایلام است و 125 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج5).
کلک
[کَ لَ] (اِخ) دهی از دهستان آب سرده است که در بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج6).
کلک
[کَ] (اِخ) جایی است بین میافارقین و ارمینیه. و ابن بقراط بطریق در اینجا می زیسته است و رودخانه ای از اینجا بیرون می آید که به دجله می ریزد. (از معجم البلدان).