کلک
[کَ](1) (اِ) بغل(2). (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج). بغل. آغوش. (فرهنگ فارسی معین) :
کسی را که درد آیدش دست و کلک
علاجش کنندی به تدهین و دلک.
(از آنندراج).
(1) - در برهان بدین معنی با ضم کاف [ کُ ] نیز ضبط شده.
(2) - مرحوم دهخدا در یکی از یادداشتهای خود آرند: صاحب منتهی الارب گوید: «مأبض، باطن زانوی مردم و باطن آرنج شتر». و صاحب ملخص اللغات گوید: «گودال زیر زانو و زیر کلک» (آیا کلک آرنج است؟) - (انتهی). بنظر می رسد کلک در عبارت صاحب ملخص اللغات، با بغل و آغوش بی ارتباط نیست.
کسی را که درد آیدش دست و کلک
علاجش کنندی به تدهین و دلک.
(از آنندراج).
(1) - در برهان بدین معنی با ضم کاف [ کُ ] نیز ضبط شده.
(2) - مرحوم دهخدا در یکی از یادداشتهای خود آرند: صاحب منتهی الارب گوید: «مأبض، باطن زانوی مردم و باطن آرنج شتر». و صاحب ملخص اللغات گوید: «گودال زیر زانو و زیر کلک» (آیا کلک آرنج است؟) - (انتهی). بنظر می رسد کلک در عبارت صاحب ملخص اللغات، با بغل و آغوش بی ارتباط نیست.