جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه کلاله: (تعداد کل: 6)
کلاله
[کَ لَ] (ع مص) بی فرزند و بی پدر گردیدن. (منتهی الارب). بی پدر و بی مادر و فرزند شدن. (تاج المصادر بیهقی). بی پدر شدن و بی فرزند شدن (دهار). کلال. رجوع به این کلمه شود. || کند شدن بینائی و شمشیر و زبان و جز آن. (منتهی الارب)....
کلاله
[کُ لَ / لِ] (اِ) موی پیچیده را گویند و به عربی مجعد خوانند و بمعنی کاکل. (برهان). بمعنی زلف پیچیده که به عربی مجعد خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج). موی پیچیده و بمعنی زلف نیز آمده و به کاف فارسی (گلاله) نیز آمده. (غیاث). بمعنی کاکل و پرچم نیز استعمال...
کلاله
[کَ لَ] (ع ص، اِ) مردی که نه ولد باشد او را نه والد. (منتهی الارب). آنکس که او را فرزند و پدر نباشد. (از اقرب الموارد). || آنکه لاصق نباشد از نسب. (منتهی الارب).آنکس که از راه نسب پیوستگی نداشته باشد. (از اقرب الموارد). || آنکه نسب او محیط...
کلاله
[کَ لِ] (اِخ) دهی از دهستان تیرچائی است که در بخش ترکمان شهرستان میانه واقع است و 262 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج4).
کلاله
[کَ لِ] (اِخ) دهی از دهستان دیزمار خاوری است که در بخش ورزقان شهرستان اهر واقع است و 228 سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج4).
کلاله
[کَ لِ] (اِخ) دهی از دهستان منجوان است که در بخش خداآفرین شهرستان تبریز واقع است و 136 تن سکنه دارد. در دو محل بفاصلهء یک هزار گز بنام کلالهء بالا و کلالهء پائین معروف و سکنهء کلالهء بالا 117 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).