جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه کبل: (تعداد کل: 5)
کبل
[کَ / کِ] (ع اِ) قید و گفته اند بزرگترین قید. (از اقرب الموارد). قید و بند. بند سطبر و بزرگ. (منتهی الارب). ج، کُبول. (اقرب الموارد). || درنوشتگی لب دلو. (منتهی الارب). || لب دلو. || پوست نوردیدهء نزدیک لب دلو. || پوستین بسیارپشم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
کبل
[کَ] (ع مص) بند کردن. (اقرب الموارد) (المصادر زوزنی). || حبس کردن در زندان. (از اقرب الموارد). بند کردن در زندان و جز آن. (از منتهی الارب) (آنندراج). || مهلت دادن غریم را در ادای دین. (از آنندراج). کبل غریمه الدین؛ مهلت داد غریم خود را در ادای دین. (منتهی...
کبل
[کَ] (ع اِمص) (در اصطلاح عروض) جمع بین خبن و قطع است. کذا فی رساله قطب الدین السرخسی. (کشاف اصطلاحات الفنون).
کبل
[کَ بَ] (ع ص) پوستین کوتاه. (آنندراج) (منتهی الارب). قصیر. (اقرب الموارد). رجوع به مادهء بعد شود.
کبل
[کَ بَ] (اِ) بمعنی کول است و آن پوستینی باشد که از پوست گوسفندان بزرگ دوزند. (برهان). پوستین باشد که از پوست گوسفند بزرگ که موی آن درشت بود سازند و آن را کول نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). و رجوع به کول شود.