کبل
[کَ] (ع مص) بند کردن. (اقرب الموارد) (المصادر زوزنی). || حبس کردن در زندان. (از اقرب الموارد). بند کردن در زندان و جز آن. (از منتهی الارب) (آنندراج). || مهلت دادن غریم را در ادای دین. (از آنندراج). کبل غریمه الدین؛ مهلت داد غریم خود را در ادای دین. (منتهی الارب).