جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه مندل: (تعداد کل: 7)
مندل
[مَ دَ] (اِ) خط عزیمت بود که معزمان کشند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 322). دایره ای را گویند که عزایم خوانان بر گرد خود بکشند و در میان آن نشسته عزایم و ادعیه خوانند. (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج). دایره ای که عزایم خوانان بر دور خود کشند و در...
مندل
[مَ دِ] (اِ) نوعی از قماش و در فرهنگ سروری گفته قماشی که از آن سایبان کنند. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج).
مندل
[مُ دَل ل] (ع ص) راه نموده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ریخته شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به اندلال شود. || اجازت یافته. (ناظم الاطباء).
مندل
[مِ دَ] (ع اِ) دستار. (منتهی الارب) (آنندراج). دستاری که به وی دست پاک کنند و دستار خوان و دستاری که بر میان بندند. (ناظم الاطباء). پارچه ای که با آن عرق و جز آن را پاک کنند. مندیل. (از اقرب الموارد). ج، منادل. (المنجد). || (ص) نرهء درشت. (منتهی...
مندل
[مَ دَ] (ع اِ) موزه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کفش. (از اقرب الموارد).
مندل
[مَ دَ] (اِخ) گویند شهری است در زمین هند که در آنجا عود بسیار است و عود مندلی به سبب آن گویند. (برهان). زکریابن محمود قزوینی در عجایب البلدان آورده که مندل شهری است در زمین هند که عود در آنجا بسیار است و آن را عود مندلی گویند و...