جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه مراعی: (تعداد کل: 2)
مراعی
[مَ] (ع اِ) سبزه زارها که ستوران را در آن چرانند. (غیاث اللغات). جِ مَرعی. (دستورالاخوان). رجوع به مرعی شود :احوال مراعی و شکارگاهها ببین. (سیاستنامه از فرهنگ فارسی معین). که مراعی مساعی و مسارح مناجح عالمیان به قطار امطار این علوم سیراب می گردد. (تاریخ بیهق ص 4). ||...
مراعی
[مُ] (ع ص) نگهبانی کننده. رعایت کننده. (غیاث اللغات) (آنندراج). حارس. نگهبان. حافظ. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از مراعات. رجوع به مراعات و مراعاه شود : آواز ناعی به سمع آن شاه مراعی رسید. (لباب الالباب از فرهنگ فارسی معین).
هر دو رکنند راعی دل من
عمران بین مراعی عمار.خاقانی.
|| بیننده....
هر دو رکنند راعی دل من
عمران بین مراعی عمار.خاقانی.
|| بیننده....