جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه له: (تعداد کل: 9)
له
[لَهْ] (ع حرف جر + ضمیر) (از: لَ + ه) برای او. او را.
-مدّعی له.؛
-مُعَظَّمٌ له.؛
-ولَهُ؛ او راست.
|| لَهِ. به سودِ. به نفعِ. مقابلِ علیهِ.
-لَهِ او؛ به سودِ او. به نفعِ او. برای او. بهر او.
-له و علیه؛ به سود و به زیان: باید دلایلِ له و علیه طرفین دعوا...
-مدّعی له.؛
-مُعَظَّمٌ له.؛
-ولَهُ؛ او راست.
|| لَهِ. به سودِ. به نفعِ. مقابلِ علیهِ.
-لَهِ او؛ به سودِ او. به نفعِ او. برای او. بهر او.
-له و علیه؛ به سود و به زیان: باید دلایلِ له و علیه طرفین دعوا...
له
[لَهْ] (ترکی، حرف اضافه) در ترکی ترجمه «با» که برای معنی معیت آید و در اصل «اِلَه» بوده به کسر همزه. (غیاث).
له
[لَه ه] (ع مص) تنک و نیک ساختن موی را و نیکو گردانیدن. (از منتهی الارب). له الشعر؛ رققه و حسنه. (اقرب الموارد).
له
[لَهْ] (اِ) شراب. بادهء انگوری. شراب انگوری. (برهان) :
هرچه بستاند از حرام و حرج
از بهای نماز و روزه و حج
یا به له یا به منگ صرف کند
برف را یار دوغ و ترف کند.سنائی.
با له و منگ عمر خویش هدر.سنائی.
دولت آنراست در این وقت که آبش از له
صلت آنراست در این...
هرچه بستاند از حرام و حرج
از بهای نماز و روزه و حج
یا به له یا به منگ صرف کند
برف را یار دوغ و ترف کند.سنائی.
با له و منگ عمر خویش هدر.سنائی.
دولت آنراست در این وقت که آبش از له
صلت آنراست در این...
له
[لَهْ] (اِخ) نام شهری است از ترکستان. (برهان). ... و آن اکنون در تصرف دولت روس است. (آنندراج).
له
[لِهْ] (ص) ازهم پاشیده و مهراشده و مضمحل گردیده باشد. (برهان). مضمحل و ازهم پاشیده. (جهانگیری).
له
[لِهْ] (اِ) نامی که در رودسر، دیلمان و لاهیجان به اوجا دهند. ملج. ملیج. شلدار. لروت. لونگا. سمد. سمت. قره آقاج. و رجوع به اوجا شود. (جنگل شناسی ساعی ج2 ص 210).
له
[لِهْ] (اِخ) مردم پلنی. مردم لهستان. || نام رودی در باویر آلمان(1). || نام شهری از فرنگستان که در حدود روم واقع است. (برهان)(2).
]. leh ]
(1) - Lech (2) - ظاهراً همان لهستان را منظور داشته. رجوع به برهان قاطع چ معین شود.
]. leh ]
(1) - Lech (2) - ظاهراً همان لهستان را منظور داشته. رجوع به برهان قاطع چ معین شود.