جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه قول: (تعداد کل: 6)
قول
[قَ] (ع مص) گفتن. || کشتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد): قال القوم بفلان؛ کشتند فلان را. (منتهی الارب). || غالب شدن. و از این معنی است: سبحان من تعطف بالعز و قال به؛ ای غلب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || سقوط کردن و افتادن. (از اقرب الموارد). ||...
قول
[قَ] (ع اِ) گفتار. سخن یا هر لفظ که ظاهر کند او را زبان، تام باشد یا ناقص. ج، اقوال. جج، اقاویل. یا قول در خیر است و قال و قاله و قیل در شر یا قول مصدر است و قال و قیل اسم مصدر یا قول و قیل و...
قول
[] (اِ) نیلوفر. (از فهرست مخزن الادویه).
قول
[قُوْ وَ] (ع ص، اِ) جِ قائل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قائل شود.
قول
[قُ وُ] (ع ص، اِ) جِ قَؤول. (اقرب الموارد). رجوع به قَؤول شود.
قول
(ترکی، اِ) بضم قاف و اشباع، انبوه سپاه. (فرهنگ فارسی معین). فوج در میان انبوه سپاه. (سنگلاخ). || قلب لشکر در میدان کارزار. (سنگلاخ) (فرهنگ فارسی معین). || بازو. تکیه گاه. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین).
- قول بیگ؛ حاکم شهر یا ناحیه (صفویه). (فرهنگ فارسی معین).
- قول بیگی؛ منصب و شغل...
- قول بیگ؛ حاکم شهر یا ناحیه (صفویه). (فرهنگ فارسی معین).
- قول بیگی؛ منصب و شغل...