قول
[قَ] (ع مص) گفتن. || کشتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد): قال القوم بفلان؛ کشتند فلان را. (منتهی الارب). || غالب شدن. و از این معنی است: سبحان من تعطف بالعز و قال به؛ ای غلب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || سقوط کردن و افتادن. (از اقرب الموارد). || حکم کردن و اعتقاد داشتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). || روایت کردن. || خطاب کردن. || افترا بستن. || اجتهاد و کوشش کردن. || گرفتن. || اشاره کردن. (از اقرب الموارد). قال برأسه؛ اشار. || رفتن. قال برجله؛ مشی. || بلند کردن. قال بثوبه؛ رفعه. (اقرب الموارد). || زدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). قال بیدیه علی الحائط؛ ضرب بهما. || تکلم. || میل. || موت و مردن. || استراحت. || اقبال کردن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). || دوست داشتن و مخصوص خود گردانیدن: قال به، احبه و اختصه لنفسه. || آماده بودن برای کار. چنانکه گویند: قال فاکل و قال فضرب. (اقرب الموارد). || بمعنی ظن می آید و عمل ظن را میکند به شروطی که یکی از آن شروط آن است که مسبوق به استفهام باشد، دیگر اینکه به لفظ مستقبل باشد، سوم اینکه برای مخاطب باشد، چهارم اینکه بین استفهام و فعل مستفهم عنه چیزی بغیر از ظرف فاصله نشود؛ مثل: اتقول زیداً منطلقاً؛ ای اتظن و بنی سلیم بطور مطلق قول را جاری مجرای ظن گرفته اند چه در استفهام و مخاطب باشد یا نباشد، نحو: قلت زیداً منطلقا؛ ای ظننت زیداً منطلقا. (اقرب الموارد).