جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه قرض: (تعداد کل: 4)
قرض
[قَ] (ع مص) بریدن. || مردن یا نزدیک مردن رسیدن. گویند: قرض رباطه؛ بمرد یا نزدیک به مردن رسید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || به چپ و راست پیچان و خمان رفتن. (منتهی الارب). گویند: قرض فی سیره؛ به چپ و راست پیچان و خمان رفت. || پاداش دادن. ||...
قرض
[قَ] (ع اِ) وام. (منتهی الارب) : من ذا الذی یقرض الله قرضاً حسناً فیضاعفه له و له اجر کریم. (قرآن 57/11).
- امثال: از نوکیسه قرض مکن.
قرض بغداد بد است ؛ مثلی است مشهور در ایران که قرض دادن بغدادیان که سوداگران آنجای اند بسیار بد میباشد حتی که از...
- امثال: از نوکیسه قرض مکن.
قرض بغداد بد است ؛ مثلی است مشهور در ایران که قرض دادن بغدادیان که سوداگران آنجای اند بسیار بد میباشد حتی که از...
قرض
[قِ] (ع اِ) وام. (منتهی الارب). رجوع به قَرْض شود. || (مص) وام دادن. (منتهی الارب). رجوع به قَرْض شود.
قرض
[] (ع اِ) موریانه که کاغذ خورد، چنانکه سوس جامه پشمینه و موئینه خورد و ارضه که چوب خورد. (یادداشت مؤلف).