جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه فطر: (تعداد کل: 4)
فطر
[فَ] (ع مص) آفریدن. || شکافتن. (ترجمان القرآن جرجانی) (از اقرب الموارد). || دوشیدن ماده شتر و گوسپند را به سبابه و ابهام یا با کنار انگشتان. (از اقرب الموارد). || شتاب کردن در خمیر و از آن نان فطیر پختن. (ناظم الاطباء). || اختراع و ابتدا و انشاء کردن...
فطر
[فِ] (ع مص) گشایش روزه. (منتهی الارب). روزه گشادن. (فرهنگ فارسی معین). مقابل صوم. (از اقرب الموارد).
- عید فطر؛ عید روزه گشادن. عید فطر نزد مسلمانان عید پس از روزهء رمضان است. (از اقرب الموارد). جشنی که مسلمانان پس از پایان ماه رمضان در روز اول شوال گیرند :
گفتم کدام...
- عید فطر؛ عید روزه گشادن. عید فطر نزد مسلمانان عید پس از روزهء رمضان است. (از اقرب الموارد). جشنی که مسلمانان پس از پایان ماه رمضان در روز اول شوال گیرند :
گفتم کدام...
فطر
[فُ] (ع اِ) نباتی است سفید بشکل نصف تخم مرغ که منکوس باشد و بی برگ و گل و ساقش بسیار کوتاه و جوف او مملو از صفایح، و مأکول، او را به فارسی قارچ [ خوانند ] و فطر و کماءه اسم جنس مأکول و غیرمأکول آنند... (از تحفهء...
فطر
[فِ] (اِخ) دهی است از بخش ضیاءآباد شهرستان قزوین، دارای 226 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غلات دیمی، باقلا، ماش و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج1).