جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه غلو: (تعداد کل: 3)
غلو
[غَلْوْ] (ع مص) به نهایت بلند نمودن دست را در انداختن تیر، یا به نهایت قدرت دور انداختن تیر را. (منتهی الارب): غلا الرامی بالسهم غَلْواً و غُلُوّاً؛ رمی به اقصی الغایه، و عباره القاموس «رفع یدیه لاقصی الغایه». (اقرب الموارد). تیر به هوا در انداختن تا کدام دورتر شود....
غلو
[غُ] (از ع، اِمص) مخفف غُلُوّ. از حد گذشتن. گزافکاری. مبالغه. رجوع به غُلُوّ شود :
خفته اند آدمی ز حرص و غلو
مرگ چون رخ نمود انتبهوا.سنایی.
هست چون شیعه را بر آل علی
من رهی را به خدمت تو غلو
از بد چرخ آسیاکردار
خشک شد در دهان بنده خدو.سوزنی.
شیر خود را دید در...
خفته اند آدمی ز حرص و غلو
مرگ چون رخ نمود انتبهوا.سنایی.
هست چون شیعه را بر آل علی
من رهی را به خدمت تو غلو
از بد چرخ آسیاکردار
خشک شد در دهان بنده خدو.سوزنی.
شیر خود را دید در...
