غلو
[غُ لُوو] (ع مص، اِمص) غلو در امر؛ درگذشتن از حد آن. (منتهی الارب). از حد درگذشتن. (ترجمان علامهء جرجانی) (مصادر زوزنی) (غیاث اللغات) (مجمل اللغه) (تاج المصادر بیهقی). تجاوز حد. گزاف کاری. گزافه. مبالغه : آفت ملک شش چیز است، حرمان... و غلو در عقوبت و سیاست و غیره. (کلیله و دمنه). || گران بودن. گرانی بها. (دزی ج2 ص225). || گران دادن. بهای بسیار خواستن. (دزی ج2 ص225). غلو به معنی غلاء غیر فصیح است. (النقود العربیه ص211). || به نهایت بلند نمودن دست را در انداختن تیر، یا به نهایت قدرت دور انداختن تیر را. (منتهی الارب). دست بلند کردن آنقدر که توان بلند کرد. (غیاث اللغات). || غلو سهم؛ بلند گردیدن در رفتن و درگذشتن حد را. || غلو نبت؛ بالیدن گیاه و درهم پیچیده و انبوه شدن. (منتهی الارب). || غلو دربارهء کسی؛ بدنام و رسوا کردن او را. (از دزی ج2 ص225). || (اصطلاح عروض) روی را در یک جا ساکن و یک جا متحرک آوردن، و این از عیوب قافیه است.
مثال:
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا.حافظ.
|| حرکتی است که پیش از تنوین غالی واقع شود و تنوین غالی آن است که به قوافی مقید چسبد. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ذیل غلو و تنوین شود. || (اصطلاح بدیع) نوعی از مبالغه است. (کشاف اصطلاحات الفنون). و آن چنان باشد که مدعای متکلم به حسب عقل و عادت هردو محال باشد. (غیاث اللغات):
ز سم ستوران در آن پهن دشت
زمین شش شد و آسمان گشت هشت.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج2 ص304)(1)
در علم بدیع زیاده روی در وصف را سه مرتبه است:
1- مبالغه. 2- اغراق. 3- غلو.
مبالغه دون اغراق است و اغراق دون غلو، و غالباً تفکیک این سه از هم خاصه اغراق از غلو امری مشکل است و به همین جهت در بعضی از کتب بلاغت از جمله در المعجم و حدائق السحر فقط از اغراق سخن به میان آمده و مثالهای مبالغه و غلو نیز در ضمن اغراق ذکر شده است. مبالغه افراط در وصف است چنانکه از امکان عقلی و عادی خارج نباشد و ابن المعتز آن را «الافراط فی الصفه» نامیده است. (انوار الربیع ص507). مانند قول امرؤ القیس در وصف اسب خود:
فعادی عداء بین ثور و نعجه
دراکا و لم ینضح بماء فیغسل.
یعنی اسب، گاو وحشی و میش را پی در پی به زمین انداخت و عرق نکرد تا شسته شود. سعدی فرمود:
دو پاکیزه پیکر چو حور و پری
چو خورشید و ماه از نکومنظری
دو صورت که گفتی یکی نیست بیش
نموده در آیینه همتای خویش.
اغراق افراط در وصف است به قسمی که عقلاً ممکن ولی عادهً ممتنع باشد. عمروبن الایهم گفته:
و نکرم جارنا مادام فینا
و نتبعه الکرامه حیث مالا.
یعنی گرامی میداریم هرکه را به ما پناه آورد مادام که میان ما باشد و همراه او میفرستیم کرامت را هرجا که برود. و مانند این بیت فردوسی:
چو بوسید پیکان سرانگشت او
گذر کرد از مهرهء پشت او.
اما غلو افراط در وصف است به حدی که هم عقلاً و هم عادهً محال باشد. گفته اند اول کسی که در شعر مبالغه و غلو کرد مهلهل بود. غلو یا مقبول و مستحسن است یا مردود و مستقبح. مقبول آن است که لفظی دال بر تشبیه یا گمان و توهم در آن باشد مانند: پنداری، گوییا، نزدیک شد که و امثال آنها، یا در عربی مانند کان، کاد، اوشک و نظایر آنها که الفاظ تقریب هستند؛ یعنی غلو را به صحت نزدیک میکنند، یا آنکه به طریقهء حسن تخییل و ترتیبات اوهام شعری باشد، یا از باب مجون و مطایبات به حساب آید، و اگر خالی از این الفاظ باشد غلو مردود است. و بعضی گفته اند: غلو مقبول آن است که بوی کفر و شرک و اهانت به مقدسات از آن استشمام نشود و هرچه غیر از این قبیل باشد غلو مردود است. بنابراین الفاظ تقریب و تشبیه از درجهء غلو میکاهد ولی در ماهیت آن که کفر و شرک باشد تغییری وارد نمیکند، چنانکه اگر نعوذ بالله در مقام خطاب به یکی از مخلوقات بگوییم، انت الواحد القهار، کفر گفته ایم و غلو ما مردود و مستقبح است و هرگاه بگوییم: کانک الواحد القهار، با آنکه ادات تقریب بکار برده ایم باز کفر گفته و راه ضلال رفته ایم و غلو هم مردود است نه مقبول. پس در تعریف غلو مقبول باید گفت: آنچه عقلاً و عادهً محال ولی از هر شائبهء کفر و اهانت مذهبی به دور باشد، و غلو مردود آن است که آن نیز عقلاً و عادهً محال ولی متضمن کفر و توهین به مقدسات دینی باشد، و هریک از این دو ممکن است با ادات تقریب و تشبیه همراه باشد یا نباشد، و ممکن است از باب مجون و مطایبات باشند یا نباشند. و الفاظ دال بر تقریب و تشبیه اختصاص به غلو ندارد بلکه اغراق چنانکه از مثالهایش مشهود است ممکن است مقرون به این قبیل ادات باشد.
مثالهایی برای غلو مقبول: یکاد زیتها یضی و لو لم تمسسه نار. (قرآن 24/35)؛ یعنی نزدیک است که روغن آن (چراغ) روشن شود و اگر چه آتش بدان نرسد. ابن المعتز گوید:
یکاد یجری من القمیص من ال
نعمه لولا القمیص یمسکه.
یعنی نزدیک است که به سبب نرمی اندام از پیراهن فروریزد اگر پیراهن او را نگه نمیداشت.
سعدی فرماید:
بیم است چو شرح غم هجر تو نویسم
کآتش به قلم درفتد از سوز درونم.
همو گوید:
اگر چون موم صد صورت پذیرم
به هر صورت به دل نقش تو گیرم
تو تا بخت منی هرگز نخوابم
تو تا عمر منی هرگز نمیرم.
شاعری گفته است:
دردا که فراق ناتوان ساخت مرا
در بستر ناتوانی انداخت مرا
از ضعف چنان شدم که بر بالینم
صد بار اجل آمد و نشناخت مرا.
فردوسی گوید:
شود کوه آهن چو دریای آب
اگر بشنود نام افراسیاب.
عنصری گوید:
گر به دریا برگذاری تو سموم قهر خویش
ماهیان را زیر آب اندر همه بریان کنی.
همو گوید:
چون دو رخ او گر قمرستی به فلک بر
خورشید یکی ذره ز نور قمرستی
چون دو لب او گر شکرستی به جهان در
صد بدرهء زر قیمت یک من شکرستی.
مثالهایی برای غلو مردود:
ابن درید گوید:
مارست من لو هوت الافلاک من
جوانب الجو علیه ماشکا.
یعنی ای روزگار کسی را آزمودی که اگر افلاک از اطراف فضا بر او فروافتند شکایت نمیکند.
و نزدیک بدین مضمون سعدی فرماید:
بگرد بر سرم ای آسیای دور زمان
به هر جفا که توانی که سنگ زیرینم.
ابن هانی در خطاب به المعز لدین الله گوید:
ماشئت لاماشاءت الاقدار
فاحکم فأنت الواحد القهار.
آنچه تو بخواهی همان میشود نه آنچه قضا و قدر بخواهد، پس حکم کن زیرا تویی واحد قهار.
علی بن جبله معروف به عکوک گوید:
انت الذی تنزل الایام منزلها
و تنقل الدهر من حال الی حال
و مامددت مدی طرف ای احد
الاقضیت بارزاق و آجال.
یعنی تو کسی هستی که روزگار را در جای خود قرار میدهی و فرودمی آوری، و زمانه را از حالی به حالی میگردانی، و چشم خود را به سوی کسی بازنکردی مگر اینکه به روزیها و اجلها فرمان دادی.
مسعودسعد گوید:
تو بنیاد فضلی و اصل سخائی
به فضل و سخا حیدر و مرتضائی
به نیکی خلیلی به پاکی کلیمی
به روی و خرد یوسف و مصطفائی.
انوری گوید:
زهی به تربیت دین نهاده صد انگشت
مآثر ید بیضات دست موسی را
به خاکپای تو صد بار بیش طعنه زده ست
سپهر تخت سلیمان و تاج کسری را.
شاعران غالی. شاعرانی که غلو مردود و قبیح بسیار دارند، در ادبیات عرب عبارتند از ابونواس (متوفی به سال 198 ه . ق.)، ابوالطیب متنبی (متوفی به سال 354 ه . ق.) و ابن هانی اندلسی (متوفی به سال 362 ه . ق.) و ابوالعلاء معری (متوفی به سال 449 ه . ق.) و ابن النبیه (متوفی به سال 619) و جز آنان، و در ادبیات فارسی نیز شعرا در بارهء ممدوحان خود غلو کرده اند لیکن نه از لحاظ کیفیت و نه از لحاظ کمیت هرگز به درجهء شعرای عرب نمیرسند و مناعت نفس آنان اجازه نداده است که ممدوح خود را صریحاً با خالق یکتا برابر گذارند. اشعار غلوآمیز فارسی را باید در آثار مسعود سعد، انوری، قطران، خاقانی، امیر معزی، مختاری، غضایری و ظهیر فاریابی پیدا کرد. || (اصطلاح اصحاب ادیان و ارباب ملل و نحل) در اصطلاح این گروه غلو اعتقاد به الوهیت بشر است از جهتی از جهات خدایی یا صفتی از صفات الهی. به تعبیر دیگر غلو در اسلام عبارت است از اعتقاد به خدایی پیغمبر و ائمه و افراد دیگر از هر جهت و هر صفت، یا ایمان به شرکت ایشان با خدا در معبودیت یا در آفرینش خلق و اعطای روزی و جز اینها، یا در صفات ذاتی خدا مانند قدرت و علم و حکمت، یا اعتقاد به اینکه خداوند در آن افراد حلول کرده یا با آنان متعهد شده است یا اینکه آنان بدون وحی و الهام ربانی به امور غیبی آگاهند. یا قول به اینکه ائمه پیغامبران خدا هستند یا اعتقاد به اینکه ارواح آنان به تناسب در جسد یکدیگر رفته است، یا قول به اینکه معرفت و شناسایی آنان از بنده اسقاط تکلیف میکند، و او را از اطاعت بی نیاز میسازد، و تکلیف ترک معاصی را از او برمیدارد. (رجوع به بحار ج7 ص 264 شود). و همهء این غلوها را میتوان تحت عنوان «غلو الحاد» درآورد. اما دربارهء «ظهور» غلاه میگویند ظهور وجود روحانی در پیکر انسانی امری است که هیچ عاقل و فرزانه ای آن را نمیتواند انکار کند. ظهور ممکن است بر جانب خیر باشد مانند ظهور جبرئیل بر پیکر آدمی و تمثل او به صورت اعرابی، و ممکن است ظهور در محال شر باشد، مانند ظهور شیطان به صورت انسان، به حدی که در پیکر او مرتکب شرور و اعمال زشت شود. در نظر غلاه معرفت حق تعالی ممکن نیست مگر اینکه از مقام اطلاق تنزل کند و به کسوت قید درآید و ممثل و متجسد خود را بشناساند و خلق را به خویش عارف گرداند.
تأثیر غلو و افکار غلاه در ادبیات: غلو را میتوان بر سه قسم تقسیم کرد:
1- غلو الحاد. 2- غلو تصوف(2). 3- غلو شعر و احساسات (یا غلو ادبی).
غلو الحاد از نوع غلو عبدالله بن سبا در حق علی بن ابی طالب است که به آن حضرت گفت: «انت انت» یعنی انت الا له، و مباحث تألیه، تجلی، ظهور، اتحاد (وحدت وجود)، حلول تناسخ، فرشته پرستی، اقانیم ثلاثه و جز آنها از قبیل غلو الحاد محسوب میشوند. (رجوع بر یکایک مدخل های مزبور شود). غلو تصوف از قبیل گفتهء حسین بن منصور حلاج که دم از «انا الحق» میزد، و سخن ابوسعید ابوالخیر که میگفت «لیس فی جبتی سوی الله» و گفتهء بایزید بسطامی که «سبحانی مااعظم شأنی» ورد زبانش بود. اما غلو شعر و احساسات در اکثر مواردی که غلو به نظر دینی و اعتقادی می آید ممکن است سرچشمه اش غلیان احساسات و طغیان عواطف باشد، چنانکه بسیاری از گویندگان شیعه در وصف ائمه عموماً و علی بن ابی طالب خصوصاً اشعاری ساخته و سخنانی بر زبان رانده اند که بوی کفر و غلو از آنها استشمام میشود، لیکن با استقصا در دیوان شاعر حتی با تفحص و دقت در همان قصیده می بینیم که شاعر غالی نیست، و اشعار او که متضمن غلو است از روی عقیده نیست بلکه مبتنی بر احساسات و عواطف است، البته در برابر این دسته از شعرا گویندگانی هستند که غلو دربارهء ائمه عقیدهء دینی آنان بوده، و اعتقادات مذهبی خود را به لباس نظم درآورده اند. بنابراین همچنانکه دلیل خطابی و شعری جای دلیل منطقی و عقلی را نمیتواند بگیرد، از روی احساسات و افکار شاعرانهء گوینده نیز نمیتوان حکم کرد که فلان گفتار عقیدهء دینی گوینده است مگر آنکه گوینده به طور صریح عقیدهء دینی خود را در مواردی چند بیان کرده باشد، و اساساً چنانکه پیشتر گفته شد مبالغه و اغراق و غلو از عناوین محسنات شعری و از صنعتهای عادی کلام منظوم است، و مقصود نظامی از بیت معروف:
در شعر مپیچ و در فن او
چون اکذب اوست احسن او
که در نصیحت به فرزند خود گفته است اشاره به همین نوع از صنایع شعری است، و در ادب عرب نیز آمده است: «احسن الشعر اکذبه و اعذبه اکذبه» (انوار الربیع ص506). مردم نیز در گفتگوهای عادی و روزمرهء خود الفاظ و اصطلاحاتی به کار میبرند که اگر معنی حقیقی آن الفاظ مراد باشد همه کفر و غلو است مانند قبله گاهی برای تجلیل مقام پدر، و لفظ پرستش و پرستیدن برای بیان شدت محبت و نظایر آن. بنابر آنچه گفته شد فرق است بین ادعای فرعون که میگفت: «انا الحق» و سخن حسین بن منصور حلاج که میگفت: «انا الحق». اول غلو الحاد است ولی دوم از غلیان احساسات و طغیان عواطف است. اینجا مبادی تصوف و باریک اندیشی های عارفانه در کار است و مبنای کلام بر خودشکنی و خرق حجاب انانیت و محو کامل و فناء فی الله است. چون خود را نمی بیند تنها خدا را می بیند و زبانش به «انا الحق» گویا میشود، البته این خود حال است نه مقام. صوفی در این مرحله به قول علاءالدولهء سمنانی (متوفی به سال 736 ه . ق.) با «لطیفهء انانیه» سر و کار دارد نه با «لطیفهء حقیه». آن کسی که به زیارت قبر حلاج رفته بود وقتی نوری از مشهد او ساطع دید، گفت: «یارب! ماالفرق بین قوله: انا الحق، و بین قول فرعون: انا ربکم الاعلی»؟ به وی الهام شد: ان فرعون رأی نفسه و غاب عنا و هذا رآنا و غاب عن نفسه. مولانا فرماید:
گفت فرعونی انا الحق گشت پست
گفت منصوری انا الحق و برست
این انا را رحمه الله ای محب
و آن انا را لعنه الله در عقب
زآنکه آن سنگ سیه بُد این عقیق
آن عدو نور بود و این عشیق.
نمونه هایی از اشعار غلوآمیز: شاعری در مدح حسن بن زید علوی صاحب طبرستان گفت (ابن الاثیر ج6 ص55): اله فرد و ابن زید فرد. ابن ابی الحدید (متوفی به سال 655 ه . ق.) در «القصائد السبع العلویات» اشعار غلوآمیز در مدح حضرت علی بن ابی طالب دارد، از جمله گوید:
تقیلت افعال الربوبیه التی
عذرت بها من شک انک مربوب
طراز یزدی در وصف علی گفته است:
ای امیر عرب ای کآینهء غیب نمایی
بر سر افسر سلطان ازل ظل همایی
در پس پرده نهان بودی و قومی به جهالت
حرمت ذات تو نشناخته گفتند خدایی
پس چه گویند ندانم گر ازین طلعت زیبا
پرده برداری و آن گونه که هستی بنمایی.
در دیوان سلطانی (ص12) آمده:
علی ز ذروهء امکان قدم فراتر زد
که ز آفرینش با او برابری کندا؟
در همان دیوان (ص77) این ابیات نیز غلوآمیز است:
نکردی ورد اگر نام ترا ذوالنون پیغمبر
بر او زندان شدی تا حشر بطن ماهی دریا
گروه قبطیان را گر ولایت راهبر بودی
بر ایشان کی شدی غالب به دعوت معجز موسی
نمیگفتی اگر یک شمه مدحت عیسی مریم
نمیکردی به نطق روح بخش اموات را احیا.
و نیز در مخزن لاَلی (ص 50) آمده:
روان از اوست [ از علی است ] به هر پیکری و در گیتی
نمرد وی نفسی تا بدو نگفت بمیر.
و نیز در مخزن لاَلی (ص53) دربارهء میلاد حضرت علی (ع) آمده:
دهید مژده که حق گشت آشکار امروز
نمود جلوه رخ پاک کردگار امروز.
از اشعار غلوآمیز مونس علیشاه ذوالریاستین قصیده ای است به مطلع زیر:
منشأ کن فکان علیست علی
مبدأ انس و جان علیست علی...
موافق علیشاه نعمه اللهی در همین معنی گفته است (دیوان صص24 - 26):
خسرو ملک جان علیست علی
جان جان جهان علیست علی
... آنکه ادراک ذات اوست برون
از قیاس و گمان علیست علی
... ای که از بی نشان نشان جویی
بی نشان را نشان علیست علی
آنکه در ذات او شود حیران
خرد خرده دان علیست علی.
صفیعلیشاه از زبان علی بن ابی طالب گوید:
من طلسم کنز و گنج لاستم
چون به کنز لا رسی الاستم
هم ز الا هم ز لا بالاستم
نقطه ام با را به باگویاستم
کژ مغژ تا راست پندارت کنم.
همو در زبده الاسرار (ص24) گوید:
مظهر کل عجایب اوست او
فرد مطلق ذات واجب اوست او.
از اشعار مولانا جلال الدین مولوی قصیده ای به مطلع زیر شامل غلو عارفانه است:
هر لحظه به شکلی بت عیار برآمد
دل برد و نهان شد
هر دم به لباس دگران یار برآمد
گه پیر و جوان شد...
(1) - صاحب غیاث اللغات این بیت را به نظامی نسبت داده است. در آنندراج و بهار عجم نیز چنین است.
(2) - غلو در تصوف را شطحیات نیز نامند. رجوع به شطحیات شود.
مثال:
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا.حافظ.
|| حرکتی است که پیش از تنوین غالی واقع شود و تنوین غالی آن است که به قوافی مقید چسبد. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ذیل غلو و تنوین شود. || (اصطلاح بدیع) نوعی از مبالغه است. (کشاف اصطلاحات الفنون). و آن چنان باشد که مدعای متکلم به حسب عقل و عادت هردو محال باشد. (غیاث اللغات):
ز سم ستوران در آن پهن دشت
زمین شش شد و آسمان گشت هشت.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج2 ص304)(1)
در علم بدیع زیاده روی در وصف را سه مرتبه است:
1- مبالغه. 2- اغراق. 3- غلو.
مبالغه دون اغراق است و اغراق دون غلو، و غالباً تفکیک این سه از هم خاصه اغراق از غلو امری مشکل است و به همین جهت در بعضی از کتب بلاغت از جمله در المعجم و حدائق السحر فقط از اغراق سخن به میان آمده و مثالهای مبالغه و غلو نیز در ضمن اغراق ذکر شده است. مبالغه افراط در وصف است چنانکه از امکان عقلی و عادی خارج نباشد و ابن المعتز آن را «الافراط فی الصفه» نامیده است. (انوار الربیع ص507). مانند قول امرؤ القیس در وصف اسب خود:
فعادی عداء بین ثور و نعجه
دراکا و لم ینضح بماء فیغسل.
یعنی اسب، گاو وحشی و میش را پی در پی به زمین انداخت و عرق نکرد تا شسته شود. سعدی فرمود:
دو پاکیزه پیکر چو حور و پری
چو خورشید و ماه از نکومنظری
دو صورت که گفتی یکی نیست بیش
نموده در آیینه همتای خویش.
اغراق افراط در وصف است به قسمی که عقلاً ممکن ولی عادهً ممتنع باشد. عمروبن الایهم گفته:
و نکرم جارنا مادام فینا
و نتبعه الکرامه حیث مالا.
یعنی گرامی میداریم هرکه را به ما پناه آورد مادام که میان ما باشد و همراه او میفرستیم کرامت را هرجا که برود. و مانند این بیت فردوسی:
چو بوسید پیکان سرانگشت او
گذر کرد از مهرهء پشت او.
اما غلو افراط در وصف است به حدی که هم عقلاً و هم عادهً محال باشد. گفته اند اول کسی که در شعر مبالغه و غلو کرد مهلهل بود. غلو یا مقبول و مستحسن است یا مردود و مستقبح. مقبول آن است که لفظی دال بر تشبیه یا گمان و توهم در آن باشد مانند: پنداری، گوییا، نزدیک شد که و امثال آنها، یا در عربی مانند کان، کاد، اوشک و نظایر آنها که الفاظ تقریب هستند؛ یعنی غلو را به صحت نزدیک میکنند، یا آنکه به طریقهء حسن تخییل و ترتیبات اوهام شعری باشد، یا از باب مجون و مطایبات به حساب آید، و اگر خالی از این الفاظ باشد غلو مردود است. و بعضی گفته اند: غلو مقبول آن است که بوی کفر و شرک و اهانت به مقدسات از آن استشمام نشود و هرچه غیر از این قبیل باشد غلو مردود است. بنابراین الفاظ تقریب و تشبیه از درجهء غلو میکاهد ولی در ماهیت آن که کفر و شرک باشد تغییری وارد نمیکند، چنانکه اگر نعوذ بالله در مقام خطاب به یکی از مخلوقات بگوییم، انت الواحد القهار، کفر گفته ایم و غلو ما مردود و مستقبح است و هرگاه بگوییم: کانک الواحد القهار، با آنکه ادات تقریب بکار برده ایم باز کفر گفته و راه ضلال رفته ایم و غلو هم مردود است نه مقبول. پس در تعریف غلو مقبول باید گفت: آنچه عقلاً و عادهً محال ولی از هر شائبهء کفر و اهانت مذهبی به دور باشد، و غلو مردود آن است که آن نیز عقلاً و عادهً محال ولی متضمن کفر و توهین به مقدسات دینی باشد، و هریک از این دو ممکن است با ادات تقریب و تشبیه همراه باشد یا نباشد، و ممکن است از باب مجون و مطایبات باشند یا نباشند. و الفاظ دال بر تقریب و تشبیه اختصاص به غلو ندارد بلکه اغراق چنانکه از مثالهایش مشهود است ممکن است مقرون به این قبیل ادات باشد.
مثالهایی برای غلو مقبول: یکاد زیتها یضی و لو لم تمسسه نار. (قرآن 24/35)؛ یعنی نزدیک است که روغن آن (چراغ) روشن شود و اگر چه آتش بدان نرسد. ابن المعتز گوید:
یکاد یجری من القمیص من ال
نعمه لولا القمیص یمسکه.
یعنی نزدیک است که به سبب نرمی اندام از پیراهن فروریزد اگر پیراهن او را نگه نمیداشت.
سعدی فرماید:
بیم است چو شرح غم هجر تو نویسم
کآتش به قلم درفتد از سوز درونم.
همو گوید:
اگر چون موم صد صورت پذیرم
به هر صورت به دل نقش تو گیرم
تو تا بخت منی هرگز نخوابم
تو تا عمر منی هرگز نمیرم.
شاعری گفته است:
دردا که فراق ناتوان ساخت مرا
در بستر ناتوانی انداخت مرا
از ضعف چنان شدم که بر بالینم
صد بار اجل آمد و نشناخت مرا.
فردوسی گوید:
شود کوه آهن چو دریای آب
اگر بشنود نام افراسیاب.
عنصری گوید:
گر به دریا برگذاری تو سموم قهر خویش
ماهیان را زیر آب اندر همه بریان کنی.
همو گوید:
چون دو رخ او گر قمرستی به فلک بر
خورشید یکی ذره ز نور قمرستی
چون دو لب او گر شکرستی به جهان در
صد بدرهء زر قیمت یک من شکرستی.
مثالهایی برای غلو مردود:
ابن درید گوید:
مارست من لو هوت الافلاک من
جوانب الجو علیه ماشکا.
یعنی ای روزگار کسی را آزمودی که اگر افلاک از اطراف فضا بر او فروافتند شکایت نمیکند.
و نزدیک بدین مضمون سعدی فرماید:
بگرد بر سرم ای آسیای دور زمان
به هر جفا که توانی که سنگ زیرینم.
ابن هانی در خطاب به المعز لدین الله گوید:
ماشئت لاماشاءت الاقدار
فاحکم فأنت الواحد القهار.
آنچه تو بخواهی همان میشود نه آنچه قضا و قدر بخواهد، پس حکم کن زیرا تویی واحد قهار.
علی بن جبله معروف به عکوک گوید:
انت الذی تنزل الایام منزلها
و تنقل الدهر من حال الی حال
و مامددت مدی طرف ای احد
الاقضیت بارزاق و آجال.
یعنی تو کسی هستی که روزگار را در جای خود قرار میدهی و فرودمی آوری، و زمانه را از حالی به حالی میگردانی، و چشم خود را به سوی کسی بازنکردی مگر اینکه به روزیها و اجلها فرمان دادی.
مسعودسعد گوید:
تو بنیاد فضلی و اصل سخائی
به فضل و سخا حیدر و مرتضائی
به نیکی خلیلی به پاکی کلیمی
به روی و خرد یوسف و مصطفائی.
انوری گوید:
زهی به تربیت دین نهاده صد انگشت
مآثر ید بیضات دست موسی را
به خاکپای تو صد بار بیش طعنه زده ست
سپهر تخت سلیمان و تاج کسری را.
شاعران غالی. شاعرانی که غلو مردود و قبیح بسیار دارند، در ادبیات عرب عبارتند از ابونواس (متوفی به سال 198 ه . ق.)، ابوالطیب متنبی (متوفی به سال 354 ه . ق.) و ابن هانی اندلسی (متوفی به سال 362 ه . ق.) و ابوالعلاء معری (متوفی به سال 449 ه . ق.) و ابن النبیه (متوفی به سال 619) و جز آنان، و در ادبیات فارسی نیز شعرا در بارهء ممدوحان خود غلو کرده اند لیکن نه از لحاظ کیفیت و نه از لحاظ کمیت هرگز به درجهء شعرای عرب نمیرسند و مناعت نفس آنان اجازه نداده است که ممدوح خود را صریحاً با خالق یکتا برابر گذارند. اشعار غلوآمیز فارسی را باید در آثار مسعود سعد، انوری، قطران، خاقانی، امیر معزی، مختاری، غضایری و ظهیر فاریابی پیدا کرد. || (اصطلاح اصحاب ادیان و ارباب ملل و نحل) در اصطلاح این گروه غلو اعتقاد به الوهیت بشر است از جهتی از جهات خدایی یا صفتی از صفات الهی. به تعبیر دیگر غلو در اسلام عبارت است از اعتقاد به خدایی پیغمبر و ائمه و افراد دیگر از هر جهت و هر صفت، یا ایمان به شرکت ایشان با خدا در معبودیت یا در آفرینش خلق و اعطای روزی و جز اینها، یا در صفات ذاتی خدا مانند قدرت و علم و حکمت، یا اعتقاد به اینکه خداوند در آن افراد حلول کرده یا با آنان متعهد شده است یا اینکه آنان بدون وحی و الهام ربانی به امور غیبی آگاهند. یا قول به اینکه ائمه پیغامبران خدا هستند یا اعتقاد به اینکه ارواح آنان به تناسب در جسد یکدیگر رفته است، یا قول به اینکه معرفت و شناسایی آنان از بنده اسقاط تکلیف میکند، و او را از اطاعت بی نیاز میسازد، و تکلیف ترک معاصی را از او برمیدارد. (رجوع به بحار ج7 ص 264 شود). و همهء این غلوها را میتوان تحت عنوان «غلو الحاد» درآورد. اما دربارهء «ظهور» غلاه میگویند ظهور وجود روحانی در پیکر انسانی امری است که هیچ عاقل و فرزانه ای آن را نمیتواند انکار کند. ظهور ممکن است بر جانب خیر باشد مانند ظهور جبرئیل بر پیکر آدمی و تمثل او به صورت اعرابی، و ممکن است ظهور در محال شر باشد، مانند ظهور شیطان به صورت انسان، به حدی که در پیکر او مرتکب شرور و اعمال زشت شود. در نظر غلاه معرفت حق تعالی ممکن نیست مگر اینکه از مقام اطلاق تنزل کند و به کسوت قید درآید و ممثل و متجسد خود را بشناساند و خلق را به خویش عارف گرداند.
تأثیر غلو و افکار غلاه در ادبیات: غلو را میتوان بر سه قسم تقسیم کرد:
1- غلو الحاد. 2- غلو تصوف(2). 3- غلو شعر و احساسات (یا غلو ادبی).
غلو الحاد از نوع غلو عبدالله بن سبا در حق علی بن ابی طالب است که به آن حضرت گفت: «انت انت» یعنی انت الا له، و مباحث تألیه، تجلی، ظهور، اتحاد (وحدت وجود)، حلول تناسخ، فرشته پرستی، اقانیم ثلاثه و جز آنها از قبیل غلو الحاد محسوب میشوند. (رجوع بر یکایک مدخل های مزبور شود). غلو تصوف از قبیل گفتهء حسین بن منصور حلاج که دم از «انا الحق» میزد، و سخن ابوسعید ابوالخیر که میگفت «لیس فی جبتی سوی الله» و گفتهء بایزید بسطامی که «سبحانی مااعظم شأنی» ورد زبانش بود. اما غلو شعر و احساسات در اکثر مواردی که غلو به نظر دینی و اعتقادی می آید ممکن است سرچشمه اش غلیان احساسات و طغیان عواطف باشد، چنانکه بسیاری از گویندگان شیعه در وصف ائمه عموماً و علی بن ابی طالب خصوصاً اشعاری ساخته و سخنانی بر زبان رانده اند که بوی کفر و غلو از آنها استشمام میشود، لیکن با استقصا در دیوان شاعر حتی با تفحص و دقت در همان قصیده می بینیم که شاعر غالی نیست، و اشعار او که متضمن غلو است از روی عقیده نیست بلکه مبتنی بر احساسات و عواطف است، البته در برابر این دسته از شعرا گویندگانی هستند که غلو دربارهء ائمه عقیدهء دینی آنان بوده، و اعتقادات مذهبی خود را به لباس نظم درآورده اند. بنابراین همچنانکه دلیل خطابی و شعری جای دلیل منطقی و عقلی را نمیتواند بگیرد، از روی احساسات و افکار شاعرانهء گوینده نیز نمیتوان حکم کرد که فلان گفتار عقیدهء دینی گوینده است مگر آنکه گوینده به طور صریح عقیدهء دینی خود را در مواردی چند بیان کرده باشد، و اساساً چنانکه پیشتر گفته شد مبالغه و اغراق و غلو از عناوین محسنات شعری و از صنعتهای عادی کلام منظوم است، و مقصود نظامی از بیت معروف:
در شعر مپیچ و در فن او
چون اکذب اوست احسن او
که در نصیحت به فرزند خود گفته است اشاره به همین نوع از صنایع شعری است، و در ادب عرب نیز آمده است: «احسن الشعر اکذبه و اعذبه اکذبه» (انوار الربیع ص506). مردم نیز در گفتگوهای عادی و روزمرهء خود الفاظ و اصطلاحاتی به کار میبرند که اگر معنی حقیقی آن الفاظ مراد باشد همه کفر و غلو است مانند قبله گاهی برای تجلیل مقام پدر، و لفظ پرستش و پرستیدن برای بیان شدت محبت و نظایر آن. بنابر آنچه گفته شد فرق است بین ادعای فرعون که میگفت: «انا الحق» و سخن حسین بن منصور حلاج که میگفت: «انا الحق». اول غلو الحاد است ولی دوم از غلیان احساسات و طغیان عواطف است. اینجا مبادی تصوف و باریک اندیشی های عارفانه در کار است و مبنای کلام بر خودشکنی و خرق حجاب انانیت و محو کامل و فناء فی الله است. چون خود را نمی بیند تنها خدا را می بیند و زبانش به «انا الحق» گویا میشود، البته این خود حال است نه مقام. صوفی در این مرحله به قول علاءالدولهء سمنانی (متوفی به سال 736 ه . ق.) با «لطیفهء انانیه» سر و کار دارد نه با «لطیفهء حقیه». آن کسی که به زیارت قبر حلاج رفته بود وقتی نوری از مشهد او ساطع دید، گفت: «یارب! ماالفرق بین قوله: انا الحق، و بین قول فرعون: انا ربکم الاعلی»؟ به وی الهام شد: ان فرعون رأی نفسه و غاب عنا و هذا رآنا و غاب عن نفسه. مولانا فرماید:
گفت فرعونی انا الحق گشت پست
گفت منصوری انا الحق و برست
این انا را رحمه الله ای محب
و آن انا را لعنه الله در عقب
زآنکه آن سنگ سیه بُد این عقیق
آن عدو نور بود و این عشیق.
نمونه هایی از اشعار غلوآمیز: شاعری در مدح حسن بن زید علوی صاحب طبرستان گفت (ابن الاثیر ج6 ص55): اله فرد و ابن زید فرد. ابن ابی الحدید (متوفی به سال 655 ه . ق.) در «القصائد السبع العلویات» اشعار غلوآمیز در مدح حضرت علی بن ابی طالب دارد، از جمله گوید:
تقیلت افعال الربوبیه التی
عذرت بها من شک انک مربوب
طراز یزدی در وصف علی گفته است:
ای امیر عرب ای کآینهء غیب نمایی
بر سر افسر سلطان ازل ظل همایی
در پس پرده نهان بودی و قومی به جهالت
حرمت ذات تو نشناخته گفتند خدایی
پس چه گویند ندانم گر ازین طلعت زیبا
پرده برداری و آن گونه که هستی بنمایی.
در دیوان سلطانی (ص12) آمده:
علی ز ذروهء امکان قدم فراتر زد
که ز آفرینش با او برابری کندا؟
در همان دیوان (ص77) این ابیات نیز غلوآمیز است:
نکردی ورد اگر نام ترا ذوالنون پیغمبر
بر او زندان شدی تا حشر بطن ماهی دریا
گروه قبطیان را گر ولایت راهبر بودی
بر ایشان کی شدی غالب به دعوت معجز موسی
نمیگفتی اگر یک شمه مدحت عیسی مریم
نمیکردی به نطق روح بخش اموات را احیا.
و نیز در مخزن لاَلی (ص 50) آمده:
روان از اوست [ از علی است ] به هر پیکری و در گیتی
نمرد وی نفسی تا بدو نگفت بمیر.
و نیز در مخزن لاَلی (ص53) دربارهء میلاد حضرت علی (ع) آمده:
دهید مژده که حق گشت آشکار امروز
نمود جلوه رخ پاک کردگار امروز.
از اشعار غلوآمیز مونس علیشاه ذوالریاستین قصیده ای است به مطلع زیر:
منشأ کن فکان علیست علی
مبدأ انس و جان علیست علی...
موافق علیشاه نعمه اللهی در همین معنی گفته است (دیوان صص24 - 26):
خسرو ملک جان علیست علی
جان جان جهان علیست علی
... آنکه ادراک ذات اوست برون
از قیاس و گمان علیست علی
... ای که از بی نشان نشان جویی
بی نشان را نشان علیست علی
آنکه در ذات او شود حیران
خرد خرده دان علیست علی.
صفیعلیشاه از زبان علی بن ابی طالب گوید:
من طلسم کنز و گنج لاستم
چون به کنز لا رسی الاستم
هم ز الا هم ز لا بالاستم
نقطه ام با را به باگویاستم
کژ مغژ تا راست پندارت کنم.
همو در زبده الاسرار (ص24) گوید:
مظهر کل عجایب اوست او
فرد مطلق ذات واجب اوست او.
از اشعار مولانا جلال الدین مولوی قصیده ای به مطلع زیر شامل غلو عارفانه است:
هر لحظه به شکلی بت عیار برآمد
دل برد و نهان شد
هر دم به لباس دگران یار برآمد
گه پیر و جوان شد...
(1) - صاحب غیاث اللغات این بیت را به نظامی نسبت داده است. در آنندراج و بهار عجم نیز چنین است.
(2) - غلو در تصوف را شطحیات نیز نامند. رجوع به شطحیات شود.
درگاه آسان پرداخت برای ووکامرس
اتصال آسان پرداخت به ووکامرس برای تسهیل پرداختهای اینترنتی مشتریان؛ سریع، امن و سازگار با تمام کارتها.
مشاهده جزئیات محصول
