جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه غرش: (تعداد کل: 6)
غرش
[غَ] (اِ)(1) خراش. (برهان قاطع). غِرس. (برهان قاطع). || خراشیده. (فرهنگ شعوری). و ظاهراً بر اساس نیست. || خشم و قهر و غضب. غَرس. غِرس. (برهان قاطع). غَرَس. (فرهنگ اسدی). غُرِّش. (برهان قاطع) :
گر نه بدبختمی مرا که فکند
به یکی جاف جاف زودغرش(2).رودکی.
|| نوائی است از موسیقی.
(1) - در اداه...
گر نه بدبختمی مرا که فکند
به یکی جاف جاف زودغرش(2).رودکی.
|| نوائی است از موسیقی.
(1) - در اداه...
غرش
[غَ] (ع اِ) بار درختی است. (منتهی الارب) (آنندراج). ثمر شجره، واحده «غرشه» یمانیه، قال ابن درید، ولا احقه. (اقرب الموارد). || کوه. (آنندراج).
غرش
[غَ] (اِخ) همان غرسستان است که در این زمان به زبان اهل خراسان اغلب آن را غور نامند. و آن را غرجستان نیز گفته اند و آن میان غزنه و کابل و هرات و بلخ واقع است. (از معجم البلدان). غرجستان. غرج الشار. غرچه. غراچه. رجوع به غرجستان شود :...
غرش
[غِ] (اِ) نفرت و کراهت. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری). شعوری در لسان العجم شعری بی وزن هم برای آن شاهد آورده است.
غرش
[غِ] (معرب، اِ) از مسکوکات برابر با چهل باره است. (المنجد) (دزی). و قرش به قاف نیز گویند و هر دو آنها معرب جروش آلمانی است. ج، غروش. و غروش خود به صورت جمع پول نقره ای(1) است و غروشه را نیز از همین جمع ساخته اند. (دزی ج2 ص206)....