غرش
[غَ] (اِ)(1) خراش. (برهان قاطع). غِرس. (برهان قاطع). || خراشیده. (فرهنگ شعوری). و ظاهراً بر اساس نیست. || خشم و قهر و غضب. غَرس. غِرس. (برهان قاطع). غَرَس. (فرهنگ اسدی). غُرِّش. (برهان قاطع) :
گر نه بدبختمی مرا که فکند
به یکی جاف جاف زودغرش(2).رودکی.
|| نوائی است از موسیقی.
(1) - در اداه الفضلا به ضم اول آمده. (از فرهنگ شعوری).
(2) - ن ل: غرس. رجوع به غرس شود.
گر نه بدبختمی مرا که فکند
به یکی جاف جاف زودغرش(2).رودکی.
|| نوائی است از موسیقی.
(1) - در اداه الفضلا به ضم اول آمده. (از فرهنگ شعوری).
(2) - ن ل: غرس. رجوع به غرس شود.