جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه عرض: (تعداد کل: 14)
عرض
[عَ] (ع مص) پیدا و آشکارا گردیدن. (از منتهی الارب). ظاهر شدن و آشکار گردیدن، در حالی که دوام نیابد. (از اقرب الموارد). || پیدا و ظاهر ساختن. (از منتهی الارب). ظاهر کردن. (از اقرب الموارد). آشکارا کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (زوزنی). و از آن جمله است گفتهء خداوند...
عرض
[عَ] (ع اِ) پهنا، خلاف طول. (منتهی الارب). خلاف طول. (از اقرب الموارد). و عادت مردمان چنان رفته است که درازترین بعدی را طول نام کنند، ای درازا، و آنکه از او کمتر است، عرض، أی پهنا. (از التفهیم). پهنا. (کشاف اصطلاحات الفنون). یکی از ابعاد سه گانه که از...
عرض
[عَ] (اِخ) کوهی است مشرف بر شهر «فاس»(1) در المغرب. (از معجم البلدان).
(1) - در منتهی الارب «فارس» آمده است، اما صحیح نیست.
(1) - در منتهی الارب «فارس» آمده است، اما صحیح نیست.
عرض
[عَ رَ] (ع مص) بس فربه و پرگوشت شدن از کثرت گیاه. (از منتهی الارب). شکافته شدن گوسفند از کثرت علف، یعنی از چرا کردن. (از اقرب الموارد). || پیدا و آشکار گردیدن. || نمایان گردیدن و پیش آمدن، چنانکه گویند عرضت له الغول. || شکستگی و آفت رسیدن. (از...
عرض
[عَ رَ] (ع اِ) آنچه لاحق گردد مردم را از بیماری و جز آن. و گزند. (منتهی الارب). آنچه از مرض و غیره بر انسان عارض شود. (از اقرب الموارد). بیماری و رنجی که بسبب رنجی حادث شود چنانکه صداع که بسبب تب حادث شود و تب که بسبب وجعی...
عرض
[عَ رِ] (از ع، ص، اِ) مخفف عارض. عرض دهندهء لشکر. شمارکنندهء سپاهیان. سان دهنده. (فرهنگ فارسی معین). مفتش. لشکرنویس :
و از آن جایگه شد به پرده سرای
عرض پیش او رفت با رهنمای(1).فردوسی.
عرض را بخوان تا بیارد شمار
که چند است مردم که آید بکار.فردوسی.
عرض با جریده بنزدیک شاه
بیامد بیاورد مرّ...
و از آن جایگه شد به پرده سرای
عرض پیش او رفت با رهنمای(1).فردوسی.
عرض را بخوان تا بیارد شمار
که چند است مردم که آید بکار.فردوسی.
عرض با جریده بنزدیک شاه
بیامد بیاورد مرّ...
عرض
[عِ] (ع اِ) اندام. (منتهی الارب). جسد. (اقرب الموارد). تن مردم. (مهذب الاسماء). بدن و جسد. (غیاث اللغات). || هر عضو که از آن خوی آید. (منتهی الارب). هر موضعی که از آن، یعنی از مسام آن، عرق خارج شود. ج، أعراض. (اقرب الموارد). و از آن جمله است حدیث...
عرض
[عِ] (اِخ) وادیی است به مدینه. (منتهی الارب). علم است وادی خیبر را، و اکنون از آن عنزه است و در آن آبها و نخل و کشتها است. (از معجم البلدان).
عرض
[عِ] (اِخ) مزارع است در حوالی مسجد قبلتین. (منتهی الارب).
عرض
[عِ] (اِخ) نخلستان و رودباری است در یمامه. (منتهی الارب). عرض الیمامه، وادی یمامه است که از مهب شمال به سوی مهب جنوب جاری شود. و قرایی که در اطراف آن است «سفوح» نامیده میشود. و تمام این عرض از آن بنی حنیفه است و اندکی از آن متعلق به...
عرض
[عِ رَ] (ع مص) پهن گردیدن. (از منتهی الارب). پهن شدن، ضد دراز گشتن. (از اقرب الموارد). انبساط و گسترش در خلاف جهت طول. (از تعریفات جرجانی). عَراضه. رجوع به عراضه شود.
عرض
[عُ] (ع اِ) بن کوه. (منتهی الارب). دامنهء کوه. (از اقرب الموارد). || روی کوه. || کرانه. (منتهی الارب). جانب. (اقرب الموارد). کرانه و جانب. (غیاث اللغات). || طرف. (منتهی الارب). ناحیه. (از اقرب الموارد). || میانهء جوی و دریا، میانهء هر چیز. (منتهی الارب). وسط نهر و بحر. (از...
عرض
[عَ] (اِخ) شهری است به شام. (منتهی الارب). شهرکی است در بیابان شام که اکنون از اعمال حلب است. و آن بین تدمر و الرصافه الهشامیه قرار دارد. و تعدادی از بزرگان بدانجا نسبت دارند. رجوع به معجم البلدان شود.
عرض
[عُ رُ] (ع اِ) گوشهء چشم. گویند: نظر الیه من عرض؛ نگریست به وی از گوشهء چشم. (از منتهی الارب). || نوعی سیر و حرکت که در اسب ستوده است و در شتر نکوهیده. (از اقرب الموارد). عُرض و رجوع به عُرض شود.